11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۸۷ ثبت شده است

پستی است به بلندای هشتادوهفت،حوصله کن  برادر/خواهر  جان

 

روز هفتم

.

.

.

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ ﴿۱۹﴾

زنده را از مرده بیرون مى‏آورد و مرده را از زنده بیرون مى‏آورد و زمین را بعد از مرگش زنده مى‏سازد و بدین گونه [از گورها] بیرون آورده مى‏شوید (۱۹)

 

                                                                                                  سوره ۳۰: الروم   

.

 

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

نامه ها به ترتیب زمان ارسال گذاشته شده،دست همه ی فرستنده ها درد نکنه!

.

.

.

امروز،دقیقه ی نود بود برای نمره گرفتن،صدا را نمی شنوی؟!

_برگه ها را بالا بگیرید،زمان امتحان 87 رو به اتمام است....

من هم،ترسیدم،محض خاطر مشروط نشدن،رفتم گدایی نمره ، کجا؟! 

                                                                     بهشت بهشت بهشت!!!!!

 .

.

.

 

                                    بی دلیل و با دلیل....."عیدت مبارک"

.

.

.

 

محض عیدی: من عاشق الرحمن هستم،فرقی نمی کند،چه در غم و چه در شادی،خواستم به شما هم توصیه کنم،قبل از "یا مقلب..." قرآن را باز کنید و کمی الرحمن بخوانید،بعد وقتی رسیدید به"فَبِاَ یِّ الا ءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان!"  کیف کنید! کیفتان را که کردید،من را یاد کنید!

 

زهرا صالحی‌نیا

روز ششم

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

.

.

 آخرین فرصت فرستادن نامه ها...تا پنجشنبه ساعت ۹ شب.

.

.

.

.

 

دیروز در یک حادثه که در طول تاریخ بشریت بی سابقه بود،یک عدد زهرا،اتاق خودش را_که به قول مادر گرامی به گند کشیده شده_ خانه تکانی کرد!

و این یعنی می توان با این حادثه یک جشن ملی به پا کرد،در پی این عملیات غیر منتظره،یک عدد لوستر توسط نردبان شکست و یک فروند مچ پا خورد شد!

لوستر که خوب تقصیر بنده نبود،تقصیر نردبان بود،تخت وسط اتاق بود و من فکر کردم چرا انرژی خودم و صرف جلو کشیدن تخت کنم،برای همین با همان حس هرکولی با نردبان رفتم روی تخت،بعد هم یک سری خورده شیشه روی سرم ریخت....لی لی لییییییی لی لی.......

.

.

.

دیروز بین همه ی این عملیاتها مجبور شدم بیرون برم،وقتی برگشتم با صحنه ای مواجه شدم که دلم می خواست با کله برم توی دیوار!!!!!

دیدم یک عدد خواهر،سیم مودم بنده را از زیر موکت بیرون کشیده،و یک عدد مادر ِ مهربان،تخت،کمد،میز،قفسه رو در چهار نقطه ی اتاق قرار داده!!!

و سیم مونده وسط اتاق!!! خوب حالا من چی کار کنم؟! بعد خواهر عزیر خواب تشریف دارند،مادر جان هم،بنده خدا،می خواد کل وسایل را خارج کند و سیم را زیر کار رد کند! در هر صورت ماجرا یک جوری تمام شد،با کمی فریادهای اینجانب،و البته کیس هم جان سالم به در برد،چون بنده طی همان حس هرکولی تخت و بلند کردم و انگار پر قبای تخت گرفته به کیس و....... یه دفعه....."تق" دیدم کیس پخش زمینه!!!

خوب،در هر صورت،ما همه الان سالمیم!فقط لوستر شکسته،اتاق بی فرشه،و بدن من کوفته است!

و دیگر هیچ!

 

زهرا صالحی‌نیا

روز چهارم

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

این پست کمی بلنده،ولی برای من عزیزه،می خواستم برای دوتا خواهر جانهایم را هم بگذارم،ولی فکر کردم بهتره همان شب تولدشان یه پست مخصوصشان بروم،مخصوصاً که تولد هر دوشون نزدیک به هم هست و البته "کمر شکن!" هم هست.

.

.

.

.

(در مورد فرستادن نامه های بی مقصدتون.

برای هر کس یا هر چیز که دوست دارید بنویسید،چه با نام فرستنده چه بی نام،این نامه یکجور یادآوری یا خداحافظی با 87 هست،نامه هاتون و به صورت خصوصی یا میل یا پست سفارشی یا پیک،

یا اس ام اس،یا چاپار،یا کبوتر ،یا تلگراف،یا با حروف مورس،یا با دود،یا با هر وسیله ی ارتباطی که به ذهنتون می رسه به دست من برسونید.

                                                                                با تشکر نامه های بی مقصد.)

 .

.

.

برای رویا

.

برای نفیسه

 

 

زهرا صالحی‌نیا

روز سوم

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

دلم را خوش کرده ام به حرفهایت،به نویدهایت، به امیدهایت!

ناامیدم نکن در غروبی که سراسر دلتنگی است!

اگرچه حتی لایق منتظر بودن هم نیستم!

 .

.

.

.

.

برای زَهْراء

 

زهرا صالحی‌نیا

روز پنجم

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

 

یه پیشنهاد خوب برای خوشحال کردن دوستان و آشنایانتون دارم، بعد از سال تحویل!

SMS بزنید! بله،می دونم خسته نباشم،شما برای هر مناسبتی SMS  می زنید،ولی اینبار به جای send to all  کردن،اسم دوستتون و بنویسید و فقط ازش حالش و بپرسید،بسیار شادتر می شه!

قول می دم،چون به این نتیجه می رسه که بین اینهمه message ، send to all شده،یکی به یادش بوده!

.

.

برای بلاگفا 

.

برای مهران مدیری

 

زهرا صالحی‌نیا

روز دوم

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

.

صبحهای عید بوی خودشان را می دهند،بوی عجیبی که من مانندش را در هیچ روزی نشنیدم!

بوی کارتونهای شبکه یک،بوی نم باران،بوی عیدی هایی که هر روز صبح می شماری،بوی کیف نویی که شب بالای سرت گذاشتی و خوابیدی،بوی تنبلی های "کیف آور"

بوی ناخنک زدن به شیرینی و آجیل،بوی خوش با هم بودن.

.

.

.

.

برای امیرخانی 

 

زهرا صالحی‌نیا

روز اول

.

.

.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

.

.

.

.

تو را با کدامین نام صدا کنم؟!.......

.

 برای بابای زَهْراء

 

زهرا صالحی‌نیا

قرار گذاشتم در این چند روز باقی مانده "برای" بنویسم،شما را هم دعوت کردم،تا "برای" بنویسید!

فکر کن این "برای"...

مثل حلالیتی است که قبل از رفتن به زیارت می گیری!

مثل التماس ِ دعا گفتن به مسافر قبل از زیارت است!

مثل بوسیدن عروس و داماد قبل از رفتن به خانه شان است!

مثل آرزو کردن قبل از فوت کردن شمع تولد است!

مثل فاتحه خواندن قبل از باز کردن حافظ است!

مثل رنگ کردن تخم مرغ است!

مثل گل کاشتن در باغچه است!

مثل گلاب پاشیدن روی مزار عزیزی است!

مثل هم زدن آش نذری و نیت کردن است!

مثل گریه کردن و بعد نذری خوردن است!

مثل صبحها بی اختیار بلند شدن و عاشقانه به آسمان نگاه کردن است!

مثل چشم گذاشتن است!

مثل پیدا کردن و ساک ساک کردن است!

مثل هفت سین چیدن است!

مثل بوی کفش نو است!

مثل بوی پول تا نشده است!

مثل لبخند زدن است!

مثل به آب سپردن غمهاست!

مثل شستن زخمهاست!

مثل انتظار است!

تو اصلاٌ فکر کن مثل "یا علی" گفتن است!

.

.

.

.

.

 

"برای" به قول دوستی نامه ای بی مقصد است،"برای" ات را که نوشتی،بفرست به آدرس نامه های بی مقصد،با فرستنده یا بی فرستنده،فرقی نمی کند و برگشت نمی خورد،پنجشنبه 29 اسفند،بیا و نامه ها را بخوان!

شرکت برای عموم آزاد است.

*فقط لذت با هم بودنش می ماند!

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۹ اسفند ۸۷ ، ۱۵:۲۴

بخوان به نام دل!

گاهی بعضی آنچنان بر دل می نشینند،که دلت برایشان پرپر می زند و هر لحظه ی خوشی آنها تو را خوشنود تر از خوشی های خودت می کند،آنقدر شاد می شوی از لبخندشان که دلت می خواهد قهقه بزنی از خوشی،در این میان تو فکر کن بفهمی او عاشق شده،دلسپرده به دلداری و سیراب از جام عشق است!

اگر خودم عاشق می شدم و محبوبم را کنارم می دیدم،شاید به این حد خشنود نبودم،در میان اینهمه لحظه های سخت،بین اینهمه غم که یکجا به قلبم حجوم آورده بود،شاد ترین خبر بود،دلم زنده شد،حسودی نکردم،نه! فقط دلم خواست،دلم خواست آنگونه پاک دل ببازم!

.

.

.

برای سمانه و حمید

 

روزگاری نه تو لیلی بودی و نه او مجنون!

تو دخترکی بودی و او پسرکی که شاید حتی نامش قیس هم نبود

فقط نمی دانم چه طور ناگاه تو لیلی شدی و او مجنون!

نه به مکتب رفتید و نه برای هم مثنوی گفتید و نه او بیابان گرد شد و نه تو موی پریشان کردی!

انگار از اول می دانستید رسم عاشقیتان را!

انگار از روز اول به انتظار نگاهش بودی و ....

او هم،انگار به انتظار حضور تو بود!

دلسپردی و دلسپرد!

نه دیگر تو "تو" بودی و نه او "او"

شدید "ما" !

تو نام او را زمزمه می کردی و او حضور تورا دوره !

آنقدر زلال شدی که وقتی نگاهت می کردم ، تصویر خود را در تو می دیدم!

نگاهت می کردم و دلم می خواست اینهمه عشق و پاکیت را از بر کنم.

چه زیباست دل سپردن تو،چه شکوهی دارد این خیال!

خیال دیدن تو در کنار محبوبت!

و من شیفته ی تمام پاکیت هستم،در بارگاه عشق!

.

.

.

.

.

محض عیدی بود،کم بودنش را  به بزرگی خودت ببخش!

.

.

.

.

اطلاعیه : فکر کردم ، توی این چند روز باقیمانده از امسال،برای هر کسی چیزی بنویسم،شاید تنها کاریه که در حال حاضر از دستم بر می یاد،هر کس که دیدم و امسال به نحوی در زندگی من تاثیر داشته.

دعوتنامه:از همه ی دوستان به صورت رسمی دعوت می کنم،که اگر دوست دارند،بنویسند و من شب عید همه ی نوشته ها را در وبلاگ قرار می دهم،هر کدام از دوستان هم خواستند،می توانند دوستی را دعوت کنند(بدون محدودیت)،ورود برای عموم هم آزاد است! چه وبلاگ دارها،چه بی وبلاگها!

 

محض تکرار:این یک دعوت رسمی بود!

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۸ اسفند ۸۷ ، ۱۶:۴۹

کارم از گریه گذشته است......

می خندم!

تو هستی من می خندم

 

زهرا صالحی‌نیا