11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۲

و من چه قدر ساده‌ام*





قرار نیست همه‌چیز، همیشه مانند روز اولش بماند، تغییر گریز ناپذیر است، آدم‌ها تغییر می‌کنند به همان اندازه که روابط و سطح روابط تغییر می‌کنند. روزی می‌رسد که آدم‌ها_هر اندازه که دوستشان بداری، هر اندازه که از اعماق قلبت دوستشان بداری._ به گناه تغییر و انتخاب از تو بیزار می‌شوند، نگاهت می‌کنند، لبخند ِ بیگانگی می‌نشانند بر روی لبانشان و زُل می‌زنند به چشمانت تا به تو ثابت کنند که نیستند! دیگر در کنارت نیستند، ایستاده‌ای مقابل، رو د‌ر رو، تو را فرستاده‌اند به بایگانی آدم‌ها، تو را به اجبار فراموش کرده‌اند.

اینجا همان گردنه‌ی صعب‌العبور رابطه‌هاست، محلی که به سبب تغییر، ناگزیری هرچند سخت از آن بگذری، اما حسرتش می‌ماند به دلت که نمی‌شود به آدم‌ها، هرچند دوستشان می‌داری، بگویی این سوی خط بودن سخت است، سخت است، تنها این سوی خط بودن.

*قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

 

و من چه‌قدر ساده‌ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نزده‌های ایستگاه رفته

                                 تکیه داده‌ام!


**شکایتی نیست.


زهرا صالحی‌نیا
۰۶ خرداد ۹۳ ، ۰۵:۳۸

چند نقطه

با کلمه دل می‌شود ترکیبهای بسیاری ساخت، مثل دل‌گیر دل‌خون دل‌خوش یا حتی حس‌های زیادی، دل‌گیری، دل‌خون شدن، دلشکسته بودن. بین این‌همه بودن و شدن‌ها اما فقط همان دل‌اش مشترک است و البته «دل»اش، بین دل‌گیری و دل‌خونی و دل‌شکستگی و دل‌زدگی از همه سخت‌تر «دل» بریدن اجباری است، ترکیب آشنایی برایش پیدا نمی‌کنم، تنها می‌دانم چه زمانی رخ می‌دهد.

 وقتی هنوز دلی هست اما از مرز دل‌گیری و بعد دل‌شکستگی و دل‌خونی گذشته، به دل‌زدگی نمی‌رسد چرا که هنوز «دل» هست. روزی می‌رسد که اجباری، مثل انبری که می‌اندازند زیر ناخن نیمه شکسته، فرو می‌رود در ریشه‌ای که در دل فرو رفته، اجبار، تقّلا می‌کند، دل، به خون می‌افتد، ضجه نمی‌زند، شاید هم بزند! ریشه است، سخت است بیرون آوردنش، اما سخت‌تر از آن، دانستن این است که باعث اجبار همان ریشه است، همان که ریشه دوانده میان خون و گوشت دل بی‌نوا! راه باز کرده و مانده تا ریشه به عضوی در دل بَند شود،  تلخ‌ترین ترکیب دل بریدن اجباری به اجبار صاحب ریشه است.




زهرا صالحی‌نیا