من، مثل ِ ساره!
اینجا قرار است حرفی بزنم.
تقدیم به سارهها
تقدیم به تکتک کلمات ِ دعای هرشب ِ سارهها
اینجا قرار است حرفی بزنم.
تقدیم به سارهها
تقدیم به تکتک کلمات ِ دعای هرشب ِ سارهها
دیشب خواب ِ کسی را دیدم.
نشستهبودیم، انگار همه آنهایی که میشناختم و میدانستم که روزی خواهم شناخت حضور داشتند، دور سفرهای بودیم، افطاری؟ ناهار؟ سفره یکی از سفرهای جنوب؟
نمیدانم! فقط همه بودند، منتظر بودیم انتخاب شویم، آمد و دوری زد، حرفی نزد، نگاهم به او بود، میخواستم ببینم من را هم انتخاب میکند، انتخاب نکرد! از میان ما چندنفری را دستچین کرد و رفت، ما ماندیم، ولوله افتاد، من فکر کردم، حقم بود!
از صبح فکر میکنم حقم بوده!
نیمه شب گذشته و من فکر میکنم حقم نبوده! باید من را هم انتخاب میکرد، من دلم برایش بیشتر از همه تنگ شده، بیشتر از بیشتر از بیشتر!
از ناامیدی منفعلانهی صبح رسیدهام به عصبانیت و طلبکاری، طلبکارم از همه و بیشتر از خودم، من هم جایام انجا بود، باید از آن در رد میشدم و با او همراه میشدم.
آخ که اگر من را انتخاب میکرد! آخ!
تقدیم به تنها دخترم
امضاء: بابا.
از صفحه اول عکس میگیرم و زیرش مینویسم، آخرین نسخه امضاء شده توسط نویسنده کتاب به بالاترین قیمت. چندبار صفحه گوشیام را میبندم و باز میکنم، بابا آرام خوابیده و نفسهای عمیق میکشد. پرستار آهسته در گوشم میگوید: این هفته وقت عمل بذارم بالاخره؟
نگاهش میکنم بعد صفحه گوشیام را روشن میکنم، کامنتها زیرعکس در حال زیاد شدن است، سرم را برمیگردانم، میگویم: فردا پول رو میریزم.