11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۰ آبان ۹۱ ، ۰۰:۵۱

خانه

my child home


این تصویر اولین خانه‌ای است که پدر و مادر من خریدند، یک خانه 68 متری، که من باورم نمی‌شود 68 متر باشد، به نظر ِ من حدود 100 متری بوده و به نظر خواهرم 90 متر، ولی در سندش نوشته‌بودند 68 متر و مادرم این عدد را خوب به خاطر دارد، شاید دقیقاً نداند خانه دوبلکس ِ حال حاضرش چند متر است، شاید نداند چند متر موکت برای  این خانه خریده، ولی جزئیات اولین خانه‌ای که با پدرم خریده را خاطرش هست.

 یک میلیون و دویست، برای طبقه اول یک آپارتمان خوش ساخت، همراه با انباری و پارکینگ، پولی که در حال حاضر با آن حتی یک متر جا هم نمی‌توان خرید.

من بین 4 یا 5 سال داشتم، تصاویر روشنی از خوشحالی مادرم از داشتن خانه‌ای مستقل و روشن دارم، بعدها پارکینگ هم بی‌استفاده نماند، یک پیکان آبی آسمانی تمیز در جای پارکینگمان نشست، زیباترین پیکانی که به عمرم دیده بودم و هستم.

تنها ایراد خانه آشپزخانه کوچکش بود، ولی چه کسی اهمیت می‌داد؟ آن خانه مال ِ ما بود! من به راحتی می‌توانستم در خانه چهارنعل بتازم و به واقع می‌تازیدم، و فقط خواب انباری‌ها را برهم می‌زدم.

اولین بار از چهارچوب اتاق این خانه گرفتم و بالا رفتم و از بارفیکس آویزان شدم و با مفهوم جاذبه هم بسیار آشنا شدم!

دوچرخه سواری را در این خانه یادگرفتم، معنای دوستی با همسایه را اینجا فهمیدم، هفت‌سنگ را اینجا یادگرفتم، تیله بازی را هم همینطور و البته فوتبال که بلد بودم!

امیر و علیرضا، پسران همسایه روبه‌روئیمان بودند، خانم و آقای مبرهن، معلم بودند، منظم و دقیق، خانه‌شان آتاری بازی می‌کردم، کلاس اول که رفتم، کمتر دیدمشان، یکبار هم امیر که همسنم بود از من خواست اردک را بخش کنم_تعارف که نداریم، کلاس اول که بودم برای بخش کردن ارزش چندانی قائل نبودم، به نظرم املاء و کشیدن و بخش کردن حروف کارهای بیهوده‌ای بود، نیازی به درس دادن نداشت، برایم عجیب بود کسی در بخش کردن مشکل داشته‌باشد_ وقتی اردک را بخش کردم، امیر از من اشکالی پرسید، من هاج و واج نگاهش کردم، مطمئناً او از من زرنگ‌تر بود، حداقل مطمئناً املاءاش 20 بود، ولی در آن لحظه به نظرم رسید که چرا باید امیر چنین سوالی از من بپرسد؟! چرا اصلا باید به جای وقت هدر دادن سر بخش کردن اردک نیاید و با هم نرویم پیِ بازیمان!!!

حمام‌مان سکو داشت، مهدیه که به دنیا آمد، من 6 ساله ، محدثه3 بود ، مادرم، مهدیه را روی یکی از سکوها، بر روی حوله‌ای می‌خواباند تا دو طفلش را، یکی چموش و دیگری سربه‌راه را بشوید.(نیازی نیست که بگویم کدام چموش بودیم و کدام سربه‌راه؟) بعد که ما از درون وایتکس بیرون می‌آورد و به خارج از حمام می‌فرستاد و مطمئن می‌شد، سرمان خشک است، و روسری هم سرمان کرده‌ایم، مهدیه را می‌شست و بعد با احتیاط کهنه‌اش را می‌بست، لباسش را می‌پوشاند و در بغل من قرار می‌داد.

تصویر دست و پا زدن‌های مهدیه بر روی سکو خاطرم هست، و حتی تصویر زمانی که مادرم مهدیه را به ما سپرد تا در پتوئی بپیچیمش و بگذاریم خستگی حمام به خواب ببردش.

من و محدثه کلاه کوچکی سرش گذاشتیم، پتوی کوچکش را دورش پیچیدیم، و بعد به این نتیجه رسیدیم بچه باید جایش گرم‌تر از این باشد، برای همین پتوی خودمان را آوردیم و او را در میان پتو گذاشتیم، دو طرف پتو را به نوبت روی او انداختیم و دنباله پائینی پتو را که برای قد 50 سانتی او زیادی آمده بود به رویش تا کردیم، مهدیه بقچه شده، بی‌حال از حمام و گرما به خواب رفته‌بود، و ما ذوق‌زده از فکربکرمان، بالای سرش نشسته بودیم و از اینکه اینطور خواهر کوچکمان را ناک‌اوت کرده‌بودیم لذت می‌بردیم، مادرم که در حال شستن لباس‌هایمان بود احوال مهدیه را پرسید، ما با افتخار تمام مراحل را برایش توضیح دادیم، او خندید.

ما در آن خانه سه‌تا شدیم، اولین خانه‌ی ما روشن بود، گرم بود، مهمان زیاد داشتیم، بخش بزرگی از کوکی ِ من در آن خانه است، هنوز هم همانجاست، اگر روزی به آنجا بروم، زهرا را می‌بینم که از چهارچوب در گرفته و بالا می‌رود و بعد، روی بارفیکس، معلق می‌زند، می‌چرخد، پاهایش را تاب می‌دهد، می‌خندد، جیغ می‌زند، و پائین می‌پرد....

 

نامه‌ها  (۱۰)

فقط می تونم بگم که اشکم در اومد
بردید من رو به خاطرات بچگی خودم.
یه جورایی خونه ما هم شبیه خونه شما بود.
البته شما از حیاط حرفی نزدید. ولی ما حیاط هم داشتیم
یادمه در سه زمان مختلف سه تا گنجشک مرده رو توش با مراسمات خاص دفن کردم
پاسخ:
چه قدر ما مراسم تدفین شرکت کردیم، وقتی بچه بودیم
۱۰ آبان ۹۱ ، ۱۸:۴۷ محدثه صالحی نیا
عالی بود!  البته من اینارو یادم نبود اما از اون خونه صندلی آهنی تاشویی که برعکسش میکردیم و توی پذیرایی بزرگــــــــــــــــمون باهاش بازی میکردیم،
 تلفن بازی با لیوان و نخ از آشپزخونه به انباری و سوسکهای انباری
 سکوی خوب حمام، پنجره ی آشپزخونه به پارکینگ؟ که مامان از اونجا برای ناهار صدامون میزد،
روزی که مامان برامون توی لیوانای استیل کوچیک بستنی پرتقالی درست کرد و ما رفتیم توی پارکینگ به بستنی یخی خوردن و امیر و علیرضا اومدن و کللللی خواهش کردن بهشون بستنی بدیم،
و ما ندادیم! و این از سر بدجنسی نبود! ما فقط از دهنی شدن بستنی ها خوشمون نمی امد. و فکر کردیم به مامان بگیم برای اونها هم بستنی درست کنه!
و اون دو تا دخترا که اسمشونو یادم نیست و تو ازشون بدت میومد منم به تبعیت:)! که دست یکیشون رفته بود زیر چرخ خیاطی!
اونوقت من چه فانتزی هایی که با انگشت زیر چرخ خیاطی رفته ی این دختر نزدم و چه فیلم ترسناکایی که واسه خودم نساختم:)))
پاسخ:
آفرین
البته محدثه اون دختره که دستش رفت زیر چرخ یکی دیگه بود
اون دوتا دخترا آناهیتا و آتوسا بودن که بـــــــــــد جور اهل فخرفروشی بودن! نم دونم چرا :دی

مبارک باشه خونه جدید زهرا جان.
---
چه حس بزرگونه ای داشتی وقتی مامانت نوزاد رو به تو میسپرد :)
پاسخ:
آره
دقیقاً :)
عالی بود زهرا مرسی
من هم رفتم به دوران کودکی
من هم وقتی بعد سال ها رفتم مدرسه ابتداییم دیدم ااااااااااا چقدر کوجیک شده
ولی فهمیدم رودست خوردم من بزرگ شده بودم مدرسه همونقدی مونده بوده...
 

چه قلم خوبی دارید! لذت بردم واقعا!
پاسخ:
ممنون :)
امیدوار شدم
۲۱ دی ۹۱ ، ۱۶:۵۵ مهدیه صالحی نیا
با این که من اصلا یادم نمیاد و اصلا نمیشه یادم بیاد ولی خیلی حسه خوبی پیدا کردم!!!
چه خوب که شماهارو دارم که انقد به فکرم بودین :)
این پست واقعا عالیه برای بار چندمه که میخونمتو این مدت ولی این دفعه نتونستمجلوی اشکمو بگیرم :(
پاسخ:
عزیزم :)

اشکمون جاری شد
خدا خیرت بده، نیاز داشتم این اشکو!!
عالی بود 
من و خواهرم  سر برادرم بلاهای زیادی در آوردیم که به نظرمون فکر بکر بوده 
۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۲ ماهان همتی
وووووااااااااوووو..
فقط میشه بگم عالی بود..
یه لحطه انگار قشن منم توی خونتون بودم و داشتم نگاتون میکردم..
تصویر سازی و جزعیاتت حرف نداشت..
قلمت فوق العاده است..

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی