11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۵

بی‌هوا

عصر 23 فروردین 93

زیرگذر چهارراه ولیعصر را اشتباه آمده‌ام و از روبه‌روی پارک دانشجو سر درآوردم، از آنجا که ایستاده‌ام پارک را حجمی از سبزی و تازه‌گی و سکوت فراگرده، آنجا که من ایستاده‌ام پُر از صدای موتور و ماشین است ولی آن سو انگار همه چیز احاطه شده در میان مِهی از سبزی و عطر برگ و صدای فواره‌ها.

اینجا که من ایستاده‌ام، دخترکان بی‌دلیل موهایشان را بر روی شانه پریشان کرده‌اند و مردان بی‌دلیل در صورت هر زنی چشم می‌چرخوانند، به هوای پیدا کردن چه چیزی؟! من نمی‌دانم.

 

عصر24 فروردین

صبح بعد از نماز خواب پسرکی را دیدم که گوشه اتاقی نشسته، در آغوشش می‌گیرم، پسرم می‌شود، تنگ در آغوشش می‌گیرم، برایش داستان می‌گویم، او آرام گوش می‌کند، من آسمان و درخت و زمین را نشانش می‌دهم و برایش حرف می‌زنم، او تنگ در آغوشم نشسته. پسرک، پسرم می‌شود.

از خواب که بیدار شدم، آغوشم خالی بود، دوباره خوابیدم، دوباره چشم‌هایم را روی هم فشردم، شاید ببینمش، در آغوشم.


*تبلتم، مبارکم باشه.


زهرا صالحی‌نیا
۲۰ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۵۲

همین یک بار


*پیش از خواندن پست، موسیقی درج شده در پست را play کنید، موسیقی برای این پست، حکم نمک برای غذا را دارد.


بگذار موسیقی متن وبلاگی ناشناس بپیچد در اتاق، بگذار دلم هوای روزگاری را کند که هیچ‌گاه تجربه‌اش نکردم، بگذار دلم پَر بکشد برای آدم‌هایی که هیچ‌گاه ندیدم‌شان، بگذار بنشینم کنار پنجره‌ای که رو به باغی باز نمی‌شود، اما رویای بودنش تمام نبودن‌ش را خط می‌زند.

بگذار عطر روزهایی دور بپیچد و هوش از سرم ببرد تا من غوطه‌ور شوم در خاطراتی عجیب، لحظاتی دست نیافتنی، بودن‌هایی پُر از تنهایی. بگذار با تک‌تک نت‌های موسیقی به یاد بیاورم همه‌ی آن بی‌پروایی خودخواسته و دل به دریا زدن‌ را. بگذار گوشه همین اتاق بنشینم، تنها همین لحظه که خاطرات جان گرفته‌اند و در این اتاق با موسیقی می‌رقصند من فرصت دارم که به یاد بیاورم، روزگاری را که به‌سر نیامده گذشت و تمام شد.

بگذار باران ببارد و ببارد و ببارد، پنجره را باز کن، تا باد قطراتِ باران را به داخل بیاندازد، بگذار آسوده بمانم، بگذار آسوده این گوشه اتاق بنشینم و لبخندزنان به رقص خاطرات و باران و موسیقی نگاه کنم، نمی‌بینی؟! بهار است! بهار.




زهرا صالحی‌نیا
۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۶

امیرالمؤمنینِِ فاطمه


فاطمیه مدینه بودن، فاطمیه روضه رضوان بودن، فاطمیه کنار خانه‌ی فاطمه بودن، فاطمیه نگاه کردن به جای کوچه‌های بنی‌هاشم، فاطمیه ایستادن در مقابل بقیع و حسرت خوردن، فاطمیه نماز خواندن در مسجد النبی، فاطمیه مدینه بودن، کسی می‌داند یعنی چه؟؟

 

 

در مسجدالنبی بعد از نماز صبح، بعد از نماز عصر و بعد از نماز عشاء، روضه رضوان را باز می‌کردند تا زائرین به زیارت آن روضه مطهر بروند. کشورها را گروه به گروه، مرتب و به نوبت(مرتب نشستن بیشتر مخصوص کشورهای شرق آسیا بود.) به زیارت می‌بردند. تمام آنچه که در مورد اذیت و آزار ایرانی‌ها در زمان زیارت روضه می‌گویند، بیشتر حکم حرف‌های شاگردِ تنبل و بی‌انضباط مدرسه را دارد که از سخت‌گیری و بدجنسی ناظم نالان است.

خانم‌های مسئول در مسجدالنبی رفتار دور از ادبی ندارند، حتی همان‌ها که فصیح فارسی صحبت می‌کنند و سعی در ارشاد! شیعیان دارند هم بی‌ادب نیستند، خواسته ساده‌ای دارند «آرام و مرتب بنشینید، نوبت گروهتان که شد به روضه می‌روید.»

به همین سادگی، ولی اَمان از هم‌وطنان فراری از نظم‌مان، گاهی مجبور می‌شدیم خودمان دست به کار شویم و بعضی‌ها را ارشاد کنیم، ابتدا با دلیل و برهان اینکه «این بنده‌های خدا بیمار که نیستند ما را تا پشت روضه بیاورند و بعد راه‌مان ندهند، حتماً می‌رویم!» «اصلاً خود ِ من دیشب به همین ترتیب داخل روضه شدم و ریا نباشد 3 تا دورکعت نماز خواندم!»

بعضی‌ها راضی می‌شدند و می‌نشستند و کمتر آبروی ایران ِ شیعه را با حرکات خود مختارانه به باد می‌دادند، اما عده‌ای هم حرف حساب سرشان نمی‎شد، اینجا بود که اعتراض‌مان رنگ جدی‌تری می‌گرفت «بنشین خواهر ِمن! آبروی همه را می‌بری با این بی‌نظمی!» «کار شما راه حرف و حدیث را باز می‌کند! چرا دوست داری مدام عتاب و خطاب بشنوی؟!» این وقت‌ها صدای اعتراض اطرافیان‌مان هم بلند می‌شد و میفهمیدیم جز ما هم هستند کسانی که دلشان از دست این هم‌وطنان بی‌نظم خود زرنگ‌پندار خون است.(بماند خون دل‌هایی که بابت نمازهای تک نفره با مهر تربت هم‌وطنان عزیزمان در میان صف جماعت خوردیم و البته در جواب سوالم که خواهر ِ من مرجع تقلید شما چه کسی است و حکمش در مورد نماز جماعت با اهل سنت چیست؟ جوابشان این بود که من به نماز اینها اعتقادی ندارم! این بخش خاطرات را مفصل در فرصت بهتری می‌نویسم.)

از روضه می‌گفتم، همه ستون‌های در قسمت آقایان است، می‌ماند فرش‌های سبز که نشان می‌دهد اینجا روضه مطهر است، و البته دست چپ یک خانه سبز با پنجره‌های چوبی، که بر دیوارش قرآن چیده‌اند و مگر می‌شود ما ندانیم که آنجا خانه کیست؟!

آخرین باری که روضه رفتم، نزدیک همان خانه ایستاده‌بودم، صدای خانمی ایرانی را از سمت دیگر ستونی که به آن تکیه دادم‌بودم، شنیدم که برای چند خانم دیگر حدود روضه و احتمالات قبرمطهر فاطمه سلام‌الله علیه را توضیح می‌داد، می‌گفت از نظر شیعه روضه از همین دیوار که خانه فاطمه و علی است شروع می‌شود، می‌گفت شاید محل دفن بر روی قبر پیامبر باشد...

دلم آرام نمی‌گرفت، درِ خانه بود، جای خالی کوچه‌های بنی‌هاشم را هم دیده‌بودم، می‌گفتند فاطمیه، کل مدینه را صدای مادر مادر پر می‌کند، من نشسته‌بودم کنار خانه فاطمه و روضه قدیمی محمود کریمی را برای خودم می‌خواندم و سینه می‌زدم.

«نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه/ ولی من سجده خود را میان کوچه‌ها کردم»

...

قبر پیامبر روبه‌رویم بود، این ابیات همان‌جا، کنار قبر پیامبر و خانه فاطمه معنا دارد « پدر زهرای تو حاجت روا شد/ ببین مزد رسالت چون ادا شد/ ببین بازو و دست و سینه من/ بلا گردون جون مرتضی شد»

مدینه بود و مسجدالنبی و خانه علی و بقیع که بسته بود و ...یا علی..

« ای که غم ها را عسل کردی علی

پس چرا زانو بغل کردی علی

ای به جنت هم نشین فاطمه

ای امیرالمؤمنین فاطمه

ای که بر ارض و سماء هستی امیر

جان زهرایت سرت بالا بگیر

آنکه باید اینچنین باشد منم

شرمگین و دل غمین باشد منم

خواستم یاری کنم اما نشد

ریسمان از دست‌هایت وانشد....»

خواندن این ابیات آنجا، کار خوبی نبود، همه بودند، فقط من نبودم که زمزمه می‌کردم، گوش‌های شنوا زیاد بود، گاهی سنگینی مکانی از روح انسانِ حقیری آنچنان بزرگ‌تر است که آن روح تاب نمی‌آورد.

فکر کردم برای امشب حتماً باید بنویسم، از آنچه در مدینه دیدم، ولی نشد، گویا نه اجازه دارم و نه لیاقت، خدا قسمت کند روزی کنار خانه فاطمه با فرزندش کمی بار این درد را سبک کنیم.

زهرا صالحی‌نیا