عادت کردهام در همه پروفایلهایم، در همه درباهی منها همین را بنویسم.
من، متاهل، دارای هیچ فرزند، دانشجو و خیلی چیزهای دیگر...
آبان 94: خیلی چیزهای دیگر: تا به امروز داستان نوشتهام، آدمها خواندهاند، نقد کردهامد، جشنواره فرستادهام، ولی هنوز جایی چاپ نشده. فیلمنامه نوشتهام ولی هنوز ساخته نشده. منشی صحنه فیلم کوتاه بودهام، معلم و استاد دانشگاه بودهام و هنوز هم معلم هستم....
و هزار کار نکرده.....
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو،جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر،هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت:
آمدم نعره مزن،جامه مدر،هیچ مگو
گفتم:عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت:آن چیز دگر نیست دگر،هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی،جز که به سر هیچ مگو
قمری،جان صفتی در ره دل پیدا شد
در دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم:ای دل چه مهست این؟دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این،بگذر،هیچ مگو
گفتم:این روی فرشته است یا بشر است؟
گفت:این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
ای نشته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو،رخت ببر،هیچ مگو
گفتم:ای دل پدری کن،نه که این وصف خداست؟؟
گفت:این هست،ولی جان پدر هیچ مگو