11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۹ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۰۸

نور

راستش گاهی انسان با نگاه کردن به خانه‌اش که بعد از قرنی تمیز و مرتب است و در هر گوشه‌اش اثری از کتاب یا تکه‌ای لباس نیست، و یا آشپزخانه و گازی که برق می‌زند، خوشبختی را با تمام وجود حس می‌کند، مخصوصاً که از صبح خانه باشد، خانه‌اش پنجره‌های بزرگی هم داشته‌باشد که ساعت 11 صبح حال و پذیرائی خانه‌اش را بدرخشاند و روی گل‌های نازش بیافتد، گل‌هایی که بعد از هزار ناز و نوازش ِ خود و همسرش به ثمر نشسته و دلبری می‌کند، و حتی ساعت 5 عصر که اتاق خوابش روشن روشن است، و به راحتی پرده را کنار می‌زند تا نور فقط مانعی مثل یک زیرپرده‌ای سفید نازک داشته‌باشد، و آسوده لم بدهد روی صندلیش و خیالش از بابت سروصدای بیرون هم راحت باشد، چون تنها صدایی که از کوچه بن‌بست می‌آید، صدای چند پسربچه است که با هیجان فوتبال بازی می‌کنند، و این صدا، آرامش بخش است!

هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم، خانه‌ام اینطور روشن و دوست داشتنی و راحت باشد، گاهی فکر می‌کنم، می‌شد وسائل کمتری داشتیم؟ یا حتی کمد دیواری‌های بزرگتر تا فضای آزاد برای خودمان بیشتر باشد!

چه‌قدر خوشحالم که نگذاشتم، وسیله اضافی به عنوان جهاز به خانه‌ام بیاید، و چه‌قدر خوشحالم که همه‌چیز روشن است، گل‌هایمان قد کشیده‌اند، تابستان است، علی مهربان شده، و خدا همین نزدیکی‌هاست!

 

 

*وبهتر از همه اینکه افطاری دعوت باشی و آسوده از تهیه افطار، البته بماند که ما خیلی هم در بند افطاری درست کردن نیستیم!

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۹ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۵۶

کاش بخوانی

گاهی دلم می‌خواهد به مغزم بگویم، بس کن! دیگه حرف نزن!

دلم می‌خواهد سکوت کند و چیزی نگوید، مخصوصاً این مدت، نمی‌دانم چه مدت، نمی‌دانم!

دلم می‌خواهد، آهسته، دست بکشم روی سرش و بگویم: هییییش! بسه، می‌دونم! می‌دونم!

و او هم لب برچیند و بغض کند، مثل من، مثل خودم که وقتی هیچ گوشی برایم نیست، بغض می‌کنم و گوشه‌ای می‌نشینم و به دنیای تار روبه‌رویم نگاه می‌کنم!

روبه‌روی آینه که می‌ایستم، نشانی از من نیست، نه لبخندهایی که حتی وقتی خودم هم می‌دیدمشان، خوشحال می‌شدم و نه برقی در نگاه، قصمت بد ماجرا این است که فکر می‌کنم، هیچکس جز خودم، خودم را نمی‌بیند.

زهرا صالحی‌نیا
۱۲ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۵۷

زاغ و روباه

داستان زاغ و روباه

ژانر:

1. عاشقانه

2. جنائی-معمائی ( به نظرم بهتر است از اولی)

زهرا صالحی‌نیا