11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۲

یک سفر کوتاه

بابا چندبار می‌گوید: برچسب‌های رنگی، ستاره‌های شب‌تاب، جغجغه‌های باطری‌خور فقط دوهزارتومان! می‌خواهم از بغل مامان پائین بپرم و به سمت‌اش بروم تا ببیند آمده‌ایم تهران دیدنش و خوشحال شود. اما مامان محکم من را گرفته، صورتش را پشتم قائم کرده، صدای فین‌فین‌اش می‌آید، می‌خواهم که بابا را صدا کنم اما مامان پشتم سکسکه می‌کند، قلقلکم می‌آید، حواسم پرت می‌شود، نمی‌بینم بابا کِی از مترو پیاده می‌شود. بابا قول داده‌بود ماشین کنترلی  از مغازه‌ اسباب‌بازی فروشی‌اش برایم بیاورد اما هیچ ماشین کنترلی‌ دست‌اش نبود، انگار یادش رفته ماشینم را بیاورد. پشت لباسم، آنجایی که مامان صورت‌اش را گذاشته انگار خیس شده.

*رتبه دوم داستان صد کلمه ای مداد سیاه

زهرا صالحی‌نیا
۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۸

چاره----داستان صد کلمه ای

در گوشی‌ام دنبال نامی می‌گردم که نزدیک‌ترین فاصله را به من داشته‌باشد و با بیشترین سرعت ممکن برایم یک چادر بیاورد.مامور مترو بابت چادرم که بین درهای واگن به ایستگاه‌های بعد رفته دلداری‌ام می‌دهد،سرم را بلند نمی‌کنم، آهسته پاسخ‌اش را می‌دهم و کیفم را محکم‌تر در آغوش می‌گیرم،روی آخرین صندلی زرد ایستگاه،روبه‌روی آینه مقعر نشسته‌ام.رفتنش را نمی‌بینم،سرم گرم تخمین زدن مسافت و سرعت گزینه‌های احتمالی‌ام است که چادر گل‌گلی ِ سفید ِ نمازی جلوی صورتم می‌آید، همان مامور مترو است. چادر را سرم می‌کنم، با کیف و کفش ورنی ِِمجلسی،با مانتو ساتن مهمانی،با روسری لیز پرنقش و نگار ِ ابریشم. 

زهرا صالحی‌نیا