11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۷ مهر ۸۷ ، ۰۱:۰۰

همه می دانند

همه می دانند

                  همه می دانند

          که منو تو از آن روزنه ی سرد عبوس

                                                          باغ را دیدیم

و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست سیب را چیدیم

                  همه می دانند

                                              همه می دانند باغ را دیدیم سیب را چیدیم

فروغ

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۲ مهر ۸۷ ، ۰۳:۱۹

Title-less

حذف شد

زهرا صالحی‌نیا
۱۱ مهر ۸۷ ، ۲۰:۳۶

leon

گاهی عاشق بمون،گاهی فکر کن به کسی که هیچگاه به یادش نبودی،گاهی نگاه کن به کسی که هیچ گاه نگاهش نکردی!

گاهی فقط گوش شو! بشنو صدای قلبی و که هیچگاه حضورش را نفهمیدی گاهی بو بکش بوی عشقی که همجا را پر کرده!

گاهی عاشقم باش ،گاهی به من نگاه کن به منی که هیچگاه نخواستی ببینی،گاهی به من فکر کن به منی که فراموشم کرده ای!

گاهی به من گوش کن،گاهی......................

گاهی بمان

همیشه بمان

همیشه پیش من بمان.

 

 

 

 

 

Shape Of My Heart

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect
He deals the cards to find the answer
The sacred geometry of chance
The hidden law of a probable outcome
The numbers lead a dance

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart

He may play the jack of diamonds
He may lay the queen of spades
He may conceal a king in his hand
While the memory of it fades

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart

And if I told you that I loved you
You'd maybe think there's something wrong
I'm not a man of too many faces
The mask I wear is one
Those who speak know nothing
And find out to their cost
Like those who curse their luck in too many places
And those who fear are lost

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart

زهرا صالحی‌نیا

داستان ما و همشهری جوان یه داستان طولانیه به قدمت حدوده 182 تا شماره هفته نامه

یعنی حدوده 182 هفته با هم بودن یعنی 45.5 ماه با هم بودن یعنی 3.7916666666666666666666666666667

 سال با هم بودن

یعنی یه دوستی،با کسایی که ندیدیشون ولی افکارشو ن وخوندی

بگذریم اینها همه حرفه ولی داستان اصلی خوب همشهری جوان یک مجله دولتی است

و بقیه اش بماند و لی مطالبش اونقدرا سفارشی نبود به نظر من اصلا نبود انتقاد می کرد تحسین می کرد همه ی بخشهای مجله زیبا و خوندنی بود نمی گم بی عیب و نقص بود نه!

عیبهایی داشت ولی برای خودش و در رده ی خودش اول بود در تمام زمینه ها

هر چند وقت یکبار یه پرونده ی جنجالی رو می کرد همونطور که یک سال و نیم پیش در مورد دستمزد بازیگرها یه مطلب رفتند و حی در مورد یانگوم که عکس روی جلد مورد توجه  کره ای هایی که برای ساختن مستندی در مورد یانگوم بودند قرار گرفت.

در شماره ی 171 پرونده ای با عنوان عاشقی هر کی هر کی شده ! چاپ شد.

و به نقد و بررسی در مورد عشقهای امروزی و روابط دختر و پسر پرداخت که البته کم و کاستی هایی داشت و از طرف خوانندگان مورد انتقاداتی قرار گرفت ولی حرکت خوبی بود و به بررسی این مسئله از دید یک کارشناس مذهبی یک جامعه شناس و یک روانپزشک پرداخت همچنین با دخترها و پسرهایی مختلفی هم مصاحبه شده بود.

اگر مایل به مطالعه ی شما ره هستید می تونید توی این لینک پیداش کنید.

مطالبی که باعث توقیف همشهری جوان شد

عاشقی هر کی هر کی شد

از این قضیه گذشت تا اینکه خبر توقیف همشهری مثل توپ ترکید ولی خوب تمام نگرانی ها بی دلیل بود چون شنبه همشهری جوان روی دکه بود و ماجرای اون خبر را شرح داده بودند و کاملا در مورد پرونده ی مورد نظر توضیح می دهد البته در شماره ی بعد.که من خلاصه ای از او اطلاعیه را اینجا می نویسم.

همشهری جوان سعی می کند به معضلات اجتماعی جوانان نگاهی تحلیلی آسیب شناسانه و پیشگیرانه  داشته باشد.مجم.عه مطالب عاشقی هر کی هر کی شد. با چنین نگاهی طراحی شده بود.....

البته چون دیکته ننوشته غلط ندارد مطمئنا  خطاها و اشتباهاتی در آن پرونده بوده ولی اصل قضیه این است که همشهری جوان در راستای مسئولیت فرهنگی اجتماعی که بر دوش خود احساس می کند سعی کرده به بررسی آسیب شناسانه یکی از معضلات  اجتماعی جوانها بپردازر...............

همشهری جوان سعی می کند تنها به معضلاتی در جامعه جوان  بپردازد که با توجه به آمارها فراگیری زیادی دارند و یا خطر فراگیری آنها بالاستو بالقوه یک پدیده ی اجتماعی به حساب می آید.......

همشهری جوان سعی می کند برای بیان چنین معضلات وپدیده هایی از زبان و قالب جوانانه استفاده کند.....

 

همشهری جوان سعی می کند با استفاده از نظرات خوانندگان راه درست تر را برای بیان معضلات اجتماعی پیدا کند.........

همه ی این دلالیل فقط برای گفتن این حرف بود که هدف همشهری جوان برای چاپ پرونده ای_ضمن پذیرش همه ی خطاهای احتمالی که در یک کار فرهنگی کمتر تجربه شده می تواند رخ بدهد_یک اقدام پیش گیرانه و آسیب شناسانه برای جلوگیری از گسترش یک معضل اجتماعی در بین جوان ها و آگاه سازی خوانندگان جوانش بوده است.کار فرهنگی که مطمئنا نظرات دلسوزانه کارشناسان صاحبنظران و آگاهان امر  که می تواند به بهبود آن کمک کند و از خاهای احتمالی آن در آینده بکاهد.

این متن کامل نبود فقط بعضی قسمتهای اون بود،فعلا که 2 هفته است دستمون به همشهری جوان نرسیده گفتند 2 روز قبل عید فطر می یاد که نیومد از هز کی هم که می پرسیم می گه توقیفش کردند.در هر حال مشکل از اونجاست که همشهری جوان صدا داشت حرف می زد می گفت و بعضی ها دوست ندارند بشنوند و اون قدر خودخواه هستند که برای راحتی خودشون صدا رو خفه می کنند.

من که امیدوارم برگردند،اگر کسی خبر بیشتری داشت خوشحال می شیم بشنویم.  

 

 

زهرا صالحی‌نیا
۰۸ مهر ۸۷ ، ۰۱:۲۱

..............

هزار سال است، هزاران سال است که دوستت دارم . من چونان تو از نخستین گزش به عشق ایمان نمی اورم اما می دانم که ماپیش تر یکدیگر را دیدار کرده ایم به روزگاران در میان افسا نه ای راستین  ما دو چهره پیش از این برگستره ی آب های ابدی گسترده بودیم. سایه ی تو پیوسته به سایه ی من می پیوندد در گذر روزگاران،در میان آینه های ازلی و مرموز عشق من همواره از تو سرشارم در خلوت قرنهای پیاپی.

آنجا مردی است کولی که چراغ دارنهای اشتیاق را می افروزد،و با سازش می خواند اشعاری را که بر اوراق بادها می نویسی برای من،اوراق بادها،آنجا زنی است کولی که در بیشه های اعصار گمشده است و ریزه های نام خاطرات آینده اش را با تو پی می گیرد تا گذر گاه کمای روحی گذرگاهش را گم نکند.

زیبا قاعدﺓ الزمان

 

زهرا صالحی‌نیا
۲۹ شهریور ۸۷ ، ۱۵:۳۴

نذر

مژده ای دل که مسیحا نفسسی می آید   

                                     که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

                                             زده ام فالی و فریاد رسی می آید

 

نذر

به آسمان می نگرم

نذر می کنم

نذر هفت نگاه

هفت لبخند

هفت بار نشستن زیر بید مجنون

هفت شاخه گل سرخ

هفت شاخه بهار نارنج

 

نذر می کنم هفت انار را بشکافم

هفت نارنج را ببویم

هفت سیب سرخ را گاز بزنم

 

من نذر می کنم

    هفت روز زود تر از خورشید بیدار شوم

و هفت شب دیرتر از ماه بخوابم

 

نذر می کنم

هفت روز روزه بگیرم

  و  وقتی فاصله ها غروب کردند با نام تو افطار کنم

 

من نذر کرده ام اگر بیایی

هفتاد هزار سال کنارت بمانم

 

نذر کرده ام

 هفت بار الرحمن بخوانم

 

من نذر کرده ام

هفت شب هفتاد ستاره را بشمارم

 

من نذر کرده ام

هفت بوسه به روی خورشید

و هفت لبخند به روی ما بزنم

 

              من نذر کرده ام اگر بیایی

              هفت بار بمیرم و دوباره زنده شوم

              من نذر کرده ام اگر بیایی.....

                                                باید بیایی

                                                              باید بیایی

 

                                   هفت بار بیشتر عاشقت می شوم

هفت بار به دورت می گردم

هفت بار پیاده تا آسمان می روم

هفت بار تو را از خدایم می خواهم

                               هفتاد هزار بار شکر می گویم

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۸ شهریور ۸۷ ، ۱۱:۳۵

یک جرعه معجزه

راه بلند و طولانی می شود

و هرچه به انتظار پایانش می نشینم پایان نمی یابد دلم تنگ است قلبم می زند

 دست روی دست می کشم و انگشتانم را چنگ می زنم

قلبم تند تند می زند

دلم اشوب است

فاصله ها مرا دیوانه می کنند

و لحظه های دوری که تماما پریشانی اند

دلم آشوب می شود

آشوب به قلبم می رسد و سراسر وجودم را فرامی گیرد

و من می مانم و تنهایی و آشوب و دلتنگی

وقتی نیست

وقتی از او دورم

وقتی تنهایم

وقتی قلبم تند تند برای دیدینش می زند

ثانیه ها تبدیل به سالها می شوند

سالها می گذرد و من هنوز او را ندیده ام

اما

زمانی که او هست

در کنارم

اگرچه تنها حضورش هست و دلش با من نیست

و قلب من باز هم تند تند می زند

ساعتها تبدیل می شوند به ثانیه ها

به لحظه ای

به چشم بر هم زدنی

و من تا پلک می زنم

                    او دیگر نیست

گاهی بیشتر از انکه به معجزه ایمان داشته باشم 

                                                       به آن نیاز دارم

نیازی که دلم

                 قلبم

                     روحم

                           و تمام وجودم آن را  بی مهابا می طلبد

من نیاز به معجزه دارم

تا فاصله ها را کوتاه کنم

تا سالها را تبدیل کنم به یک لحظه

به یک چشم بر هم زدن

و

  لحظه ها را تبدیل کنم به سالها

  سالهایی که می تواند در کنارم باشد

 

        من معجزه می خواهم برای یک لحظه عاشقی

برای تنها یک لحظه عاشقی و بعد یک عمر زندگی با خاطره ی آن یک لحظه

من معجزه می خواهم تا معجزه کنم

تا او را عاشق کنم

تا حضورش را سراسر برای خود داشته باشم

تا تمام مزاحمان را پس زنم و با او

تنها

بی هیچ فاصله ای به تماشای معجزه بنشینم

من سراسر نیازم

نیاز به یک جرعه

به یک نفس

به یک دم

 

             عشق.

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۱ شهریور ۸۷ ، ۰۲:۳۰

Title-less

حذف شد.

زهرا صالحی‌نیا
۲۵ مرداد ۸۷ ، ۲۰:۳۰

خدا کند تو بیایى

 

    از عمق ناپیداى مظلومیت ما، صدایى آمدنت را وعده مى‏داد. صدا را، عدل خداوندى صلابت مى‏بخشید و مهر ربانى گرما مى‏داد. و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم. در زیر سهمگینترین پنجه‏ها شکنجه تاب مى‏آوردیم که شکنج زلف تو را مى‏دیدیم. در کشاکش تازیانه‏ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان مى‏داد و صداى گامهاى آمدنت توانمان مى‏بخشید. رایحه‏ات که مژده حضور تو را بر دوش مى‏کشید مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شکسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود که تو آمدنى بودى. تحمل شدائد از آن رو شدنى بود که ظهورت شدنى بود و به تحقق پیوستنى. انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب مى‏آوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم. سنگینى بار انتظار بر پشت ما، سنگینى یک سال و دو سال نیست سنگینى یک قرن و دو قرن نیست. حتى از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست. تاریخ انتظار و شکیبایى ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر مى‏گردد، به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوى مظلومیت نشست، به آن سم اسبهاى کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد. به آن جنایتى که دست و پاى مردانگى را برید. از آن زمان تاکنون ما به آب حیات انتظار زنده‏ایم، انتظار ظهور منتقم خون حسین. تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مى‏رود، از عاشورا مى‏گذرد و به بعثت پیامبر اکرم مى‏رسد. هم او در مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عنا و فسادى که جهان آن زمان را پوشانده بود و عده مى‏فرمود که کسى خواهد آمد. نامش نام من، کنیه‏اش کنیه من، لقبش لقب من، دوازدهیمن وصى من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود. اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر مى‏گردد، به مظلومیت و تنهایى عیسى، به غربت موسى، به استقامت نوح و از همه اینها گذر مى‏کند تا به مظلومیت هابیل مى‏رسد. انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان (عج). آرى و در آن زمان هستى حیات خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشکیده علم، خون تازه خواهد دوید. پشت هیولاى ظلم و جهل با خاک، انس جاودان خواهد گرفت، شیطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد. سید مهدى شجاعى  

 

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۸ مرداد ۸۷ ، ۰۲:۴۸

Title-less

  روزم مثل روز همه ی مردمان می گذرد 

 اما،چون شب فرا می رسد یک واژه با یک واژه پریشانی من اغاز می شود 
 

 روز-روزهایم را باحدیث نفس می گذرانم 

  اما شب ،شبانگاه من غم می شوم و غم من

  همانا عشق تو در قلب من ثابت است و جای گرفته چنان که انگشت بر کف دست !!!!

(این شعر رو توی کتاب سلوک از محمود دولت آبادی خوندم خود کتاب که فوق العاده بود)

 

زهرا صالحی‌نیا