28 همیشگی
هر بیست و هشتی یعنی تو، یعنی نشانی خانه تو، هر بیست و هشتی که بشنوم من را میبرد به زیر سقف با صفای خانه تو چه برسد به حک شدن بیست و هشت بر روی سنگ سفیدی که نزدیک خانه تو است، نزدیک محل قرار من و تو.
قطعه 28 که بر پرده کلاس ظاهر شد، در آن تاریکی، در اوج درس و فکر به اینکه باید ایرادی از کار استاد بگیرم، من جا ماندم، رد شدم از مقابل پیچ امینالدوله کنار داربست، نشستم زیر پای تو، بالای سر همسایهات، روی سکوی روبهروی تصوریت.
پیش از آنکه 28 بر روی پرده کلاس در آن تاریکی ظاهر شود، بیهوا میخواستم بگویم 28 از همه جا با صفاتر است، مثل عمق ِ دست نخورده جنگلهای نمناک شمال است، همیشه بوی گلاب و شیرینی زبان میدهد. آنقدر دنج است که جان میدهد دفتر یا تبلت یا لبتاپی بزنی زیر بغلت بروی بنشینی در عمق 28 و برای خودت داستان بنویسی و شعر بنویسی و طرح فیلمنامه بنویسی و تمام فحشهای «چه کلیشهای پر اغراقی» را به جان بخری.
عمق 28، ردیف باغچهها، شیر آب کوتاه، از هر طرف که بیایم، فقط کافی است اسم یکی از کوچههای محل را روی سنگ سفیدی پیدا کنم، یک راست میرسم به تو که نامت روی هیچ کوچهای نیست، چهقدر دلم برایت تنگ شده ساکن بیست و هشت ِ بهشتی.
*خاطرهای از گذشته+