11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۱۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

۱۶ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۰۰

فیلم به خاطر پونه

دروغ‌های کوچک

 

موضوع تقابل سنت و مدرنیته و همچنین شکاف فرهنگی موضوعاتی بسیار جذاب و البته پر تکرار در سینماست، در به خاطر پونه ما با هردوی این‌ها سروکار داریم، شخصیت‌ها به خوبی معرفی می‌شوند، نمادگذاری‌ها و کدهائی که تماشاگر برای شناخت و همراه شدن با فیلم نیاز دارد در وقت مناسب به او داده می‌شود، علاوه بر اینکه زوج بودن دوباره‌ی توسلی-اصلانی بعد از زندگی خصوصی و دیدن نوع رابطه‌شان در این فیلم نوعی جذابیت پیش از دیدن فیلم ایجاد می‌کند.

زمان فیلم مدام در حال عقب و جلو شدن است، ولی این مسئله باعث گم شدن ِ مخاطب در سکانس‌ها و صحنه‌های مختلف نمی‌شود، چرا که برای مخاطب نقاط اتکائی در تدوین لحاظ شده، مانند چهارشنبه‌ای که قرار است مادر شخصیت اصلی فیلم مجید(فرهاد اصلانی) به روضه‌ای برود، و از قبل گفته می‌شود، یا روز و شب تولد باجناق مجید، و اتفاقاتی که قبل، بعد و در این روزها می‌افتدد.

شخصیت‌ها باورپذیرند،  مجید مرد ِ معتاد و شکسته‌ایست که میان زن ِ امروزیش و خواسته‌های او برای گذر از تحجر، و خودش و تربیت و خواسته‌های سنتیش مانده. به خاطر مناسبات اجتماعیش و علاقه و تعصبی که به همسرش دارد نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد، این سردرگمی حتی در بالا پائین رفتن کفه‌ی تعصب و علاقه‌ی او نشان داده‌می‌شود و حتی با تامل در انتخاب ِ پونه برای همسریش و ایجاد سوال در مورد اینکه چرا مجید، پونه را انتخاب کرده‌است؟! نیز خودنمائی می‌کند.

خانواده‌ی مجید در مقابل خانواده‌ی پونه قرار دارند، حتی نوع مشاغل ، لهجه و نوع چینش منازل و نگرش نسبت به مسائل این دو خانواده نماینده‌ای برای دو قشر سنتی(بیشتر روی نگاه به قشر مذهبی است) و قشر روشنفکر و امروزی ِ جامعه است، و زندگی ِ پونه و بهروز رودروئیه‌ی این دو تفکر در جامعه‌ی ایرانی‌است!

زهرا صالحی‌نیا
۱۶ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۴۵

فیلم گناهکاران


بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد.*


گناهکاران شروع خوبی داشت، فیلمی که داعیه‌ی حضور در ژانر جنائی را دارد، و البته بخش ِ اعظمش بر معمائی می‌چرخد، نیاز دارد ابتدای تاثیرگذاری داشته‌باشد و مخاطب را قانع کند که باید تا انتها همراهش باشد. در صحنه ابتدائی بعد از تیتراژ نیز، چرخش و حرکت دوربین و دیدن جنازه‌ی مقتول نوید دهنده نگاه و فیلم نوئی در دسته فیلم‌های پلیسی بود.

معمای مطرح شده در فیلم، قتل دختری است که اتفاقاً پلیسی که در حل ِپرونده قتل قرار است سهیم باشد، با او درگیری عاطفی داشته، نریشن‌های پلیس جوان(رامبد جوان) حکایت از احوالش دارد و پاسخ‌هائی که در درون به سوال‌های دیگران می‌دهد و حتی خاطراتی از گذشته اوست، و  اینکه چه‌طور به خاطر اصول اخلاقیش و مخالفت پدر ِ دخترمورد علاقه‌اش(مقتول) دست از او کشیده.

پلیس دیگری به نام تدین (فرامز قریبیان ) که در واقع مسئول اصلی پرونده است نیز قرار است نقش ِ یکه بزن میدان را ایفا کند، پلیسی حاضر جواب و قلدر ماب که گویا تنها نقطه ضعفش خانواده‌اش است.

زهرا صالحی‌نیا
۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۱۸

فیلم گهواره‌ای برای مادر

گهواره‌ای برای مادر

 

اولین فیلمی که در جشنواره امسال دیدم، "گهواره‌ای برای مادر" بود، با انرژی نشسته‌بودم به فیلم دیدن، کیفم را به پشتی صندلی جلوئی آویزان کرده بودم و خودم در بهترین حالتی که می‌توانستم روی صندلی سینما بنشینم، نشسته‌بودم، شش دانگ حواسم را داده بودم به پرده قرمز و متظر بودم که کنار رود.

تیزر ابتدائی جشنواره آمد و رفت، رایتل تبلیغش را کرد، صدای ِ جناب آتیلا پسیانی از ما خواست تلفن‌هایمان را خاموش کنیم و بعد، فیلم شروع شد، هیجان‌زده بودم و منتظر.

برای ِ من پروسه‌ی فیلم دیدن و کتاب خواندن، مانند به خواب رفتن است، همیشه سعی می‌کنم در خاطرم بماند که کی به خواب رفته‌ام؟! اولین تصویری که در خواب دیدم چه بود؟! و همیشه هم شکست می‌خورم، مانند فیلم دیدن، که ناگهان غرق می‌شوم و نقطه غرق شدنم را به خاطر نمی‌آورم، مانند وقتی که سرم را از کتابی بلند می‌کنم و به خاطرم می‌آید که تا لحظه‌ای پیش جای ِ دیگری و در کنار آدم‌های دیگری بودم. در مورد " گهواره‌ای برای مادر" هم منتظر نشستم، مراقب لحظه غرق شدنم بودم، ولی اینبار اتفاق نیافتاد.

دلسرد کردن و یا تنها نقد منفی از اثری که درون‌مایه‌ی ارزشی دارد، روش صحیحی نیست، خواستم در ابتدا بگویم که نوع دید کارگردان را و هدف ِ صادقانه‌اش را برای بیان چنین مفاهیم با ارزشی قدر می‌نهم و قصدم محو کردن چنین موضوعاتی از عرصه هنر و سینما نیست، بلکه انتقاد ِ امروزم برای بهبود اثری است که باید لباسی زیباتر و برازنده‌تر به قامتش دوخت.

 

زهرا صالحی‌نیا
کاش طهماسب و جبلی بخوانند


 

کلاه قرمزی، بدون هیچ پیش‌وند یا پس‌وندی، یک موفقیت عظیم بود، یک پدیده جدید و دلنواز، نمی‌شد محدودش کرد، شاید تمایل ما به نوستالژی هم در آن دخیل باشد، ولی بی‌شک، نمی‌توان در مقابل آقای قرمزکلاه به همین سادگی مقاومت کرد، حداقل جهان بینی و نحوه نگاهش به مسائل و زندگی، هر فردی را کنجکاو می‌کند تا او را دنبال کند، تا بفهمد، این پسرک مثلاً وقتی وارد یک مهمانی اشرافی می‌شود و با پیشخدمتی مواجه می‌شود، چه‌طور رفتار می‌کند، یا هنگامی که لازم است برای آشتی کنان هدیه‌ای بخرد، مثل همه‌ی ما شیرینی و گل می‌خرد یا نان بربری شکر زده و گل؟!

و حتی پیش می‌آید، در پشت قهقه‌ای که سر داده‌ایم، این فکر به ذهن می‌آید که، مثل من! مثل ِ من!

و کلاه قرمزی مثل ِ ما بود، هرکدام از ما، میتوانستیم و می‌توانیم یک کلاه قرمزی باشیم، خیلی ساده‌است، چند نفر از ما، تا به حال با جملاتی مثل این مواجه شده‌ایم: برو عقب حرف بزن! تف نکن! آروم حرف بزن! برو حموم! وسایلت رو پخش زمین نکن! سلام کن! جورابت بو می‌ده! مشقات رو بنویس! بازم چه دسته گلی به آب دادی! چه‌قدر عجولی تو! و ...

اگر حتی یک جمله از اینها را هم روزی در زندگیمان شنیده باشیم، می‌توانیم به راحتی با کلاه قرمزی همذات پنداری کنیم، کلاه قرمزی یکی از ما بود، می‌توانم به جد بگویم که طهماسب و جبلی، تمام آنچه در خود و دیگران دیده بودند را گلچین کرده و در این پسرک ریخته‌اند، کلاه قرمزی موزائیکی از همه‌ی ماست!

و ما بدون آنکه بدانیم، دلمان می‌خواهد همیشه، همانطور ساده و بی‌آلایش بماند، حتی اگر حالا کودکمان هم‌قد کلاه قرمزی‌است.




زهرا صالحی‌نیا