11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۸

چاره----داستان صد کلمه ای

در گوشی‌ام دنبال نامی می‌گردم که نزدیک‌ترین فاصله را به من داشته‌باشد و با بیشترین سرعت ممکن برایم یک چادر بیاورد.مامور مترو بابت چادرم که بین درهای واگن به ایستگاه‌های بعد رفته دلداری‌ام می‌دهد،سرم را بلند نمی‌کنم، آهسته پاسخ‌اش را می‌دهم و کیفم را محکم‌تر در آغوش می‌گیرم،روی آخرین صندلی زرد ایستگاه،روبه‌روی آینه مقعر نشسته‌ام.رفتنش را نمی‌بینم،سرم گرم تخمین زدن مسافت و سرعت گزینه‌های احتمالی‌ام است که چادر گل‌گلی ِ سفید ِ نمازی جلوی صورتم می‌آید، همان مامور مترو است. چادر را سرم می‌کنم، با کیف و کفش ورنی ِِمجلسی،با مانتو ساتن مهمانی،با روسری لیز پرنقش و نگار ِ ابریشم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۷
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱)

۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۵ ماهان همتی
این داستانت واقعی بود؟؟
من اهل رشتم ولی پارسال که رفته بودم خونه عمه ام اینا یه همچین اتفاقی رو شاهد بودم...
نکنه خودت بودی؟؟خخخ
پاسخ:
نه، واقعی نبود.

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی