11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۹

تحمل

*لطفاً این پست را برای کسی بازگو نکنید، مخصوصاً در میان اقوام ِ بنده، دوست ندارم باعث نگرانی و حتی ایجاد سوال‌های عجیب شوم.

**هیچگونه مشکل جدی پیش نیامد، به لطف خدا پیش از حادثه جلوگیری لازم انجام شد.


دیروز اتفاق عجیب و غریب و مزخرفی در ساختمان ما افتاد، در ساختمان امن و خوش‌نام ِ ما که در کوچه معروف است، ساختمانی که همه اهالی‌اش بچه‌دار هستند، البته به جز ما، ساختمانی که بچه‌هایش عصرهای تابستان در حیاط به راحتی بازی می‌کنند، جاکفشی‌های بیرون است و کسی ترس از غیب شدن کفش‌اش ندارد.

اتفاق مزخرف باعث شد من تمام خانم‌های همسایه را ببینم و با هم آشنا شویم و البته با هم بلرزیم و خوب جالب نیست گفتنش که من از همه بیشتر ترسیدم و برای اولین‌بار آب‌قند لازم شدم، چرا که انگار، بدون آنکه من بدانم، یکی از اهداف اصلی اتفاق مزخرف ساختمان بودم، شنیدن صدای فریاد مردی که غیرت‌اش به جوش آمده مو را به تن آدم سیخ می‌کند، حالا این وسط جناب همسایه با هدف حمایت و آگاه کردن من از اینکه هدف بوده‌ام بایستد و با فریاد من را ملتفط کند.....


در همان چند دقیقه نخست، وقتی اتفاقات و شواهدی که موجود بود و آنچه که من دیده‌بودم و حتی حس کرده‌بودم و برای ِ خودم هم تا پیش از اتفاق عجیب بود را کنار هم چیدم، با معقوله‌ای به نام «نشستن عرق سرد بر پیشانی» روبه‌رو شدم، خدا برای کسی نیاورد که مجبور شود با کفش برود داخل خانه و برای خودش آب قند درست کند...


این مقدمه هول‌انگیز و حمایت‌طلبانه را گفتم تا نظر شما را به ادامه متن جلب کنم :دی

بعد از این اتفاق به انواع آزارهایی که زنان در جامعه «تحمل» می‌کنند، فکر کردم، تاکسی، اتوبوس، پیاده‌رو، حرف‌های نابه‌جا، همه‌گی روح یک زن را تحت فشار و ناراحتی قرار می‌دهد و بدترین بخش ماجرا بی‌تفاوتی اطرافیان است، در ماشین خانمی مورد اذیت قرار می‌گیرد، در خود فرو می‌رود، کسی به او توجه نمی‌کند، اگر اعتراض کند، کسی از او پشتیبانی نمی‌کند.

خانمی برای‌ام تعریف می‌کرد، همسایه‌ روبه‌رویی‌شان، مردی منحرف بوده و مدام پشت پنجره می‌ایستاده و بماند، آن خانم هیچگونه حرفی به شوهرش نزده، تمام مدتی که مرد در همسایگی‌شان بوده با ترس وجود آن مرد زندگی کرده، علاوه بر آن از ترس اینکه اگر به شوهرش بگوید، بلایی سر آن مرد و یا حتی خود او(خانم) بیاورد.


به عنوان یک زن که روزی قرار است مادر شود، دوست دارم بدانم، غیرت، حمایت، شعور، مدیریت احساس، هوش هیجانی، چه‌طور می‌شود همه را یکجا در یک انسان گنجاند؟ 


*الان خیلی دوست دارید بدانید چه حادثه‌ای دقیقاً اتفاق افتاده؟ :دی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۷
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۵)

حقته که اب قند لازم شدی با این نوشتنت
پاسخ:
:دی

باید تعریف کردنم رو حالا ببینی....
خوبه نشون میده پتانسیل ایجاد تعلیق و اضطراب در نوشته رو داری... :)

خب حالا چی شده بود؟...
پاسخ:
حضوری میگم

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۰۸ محدثه پیرهادی
آقا لطفا پول بلیت منو پس بدید!
تو این فیلمه اصلا داستان شروع نشد...
:/
پاسخ:
برید دم باجه تا بیام

جواب این نفسهای حبس شده توی سینه را کی میده؟!
انقده بدم میاد از این تعلیقای حرص درآر!!
حالا ما باید 2 هفته صبر کنیم که چی بشه؟ هان هان هان؟

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی