11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی



یکی از مهم‌ترین حسرت‌های من، نداشتن رودخانه‌ای خروشان و پرصدا و عمیق در میان ِ شهر تهران است، آرزو داشتم کاش شهر با رودخانه‌ای به دو نیم می‌شد و پلی رویش می‌کشیدند، رودخانه‌ای که همه مردم شهر، خاطره‌ای از کودکی داشته‌باشند برای شنا در آن.


خاطره شنا در رودخانه با دریا و اقیانوس و دریاچه و استخر تفاوت دارد، در رودخانه با جریان دست و پنجه نرم می‌کنی، در دریا هم جریان هست اما نه به اندازه رودخانه‌ای که قرار است بگریزد و برود، در رودخانه اگر کودکی بی‌باک و جسور باشی رو به جریان می‌ایستی و شیرجه می‌زنی، سعی می‌کنی از این سنگ که کنار رودخانه علامت زده‌ای به آن درخت که چند قدم بالاتر نشان‌اش کرده‌ای برسی، باقی کودکان تلاشت را نظاره می‌کنند و آهسته بر روی جریان می‌خوابند و آب آنها را تا هر سنگ و شاخه‌ای می‌برد، بی‌آنکه نشانه‌ای باشد، اما تو عقب رانده‌ می‌شوی، دست می‌اندازی به سنگ‌های کف رودخانه، نفس‌ات در مقابل جریان بند می‌آید و باز شیرجه می‌زنی.

خاطره مفقوده مردم شهر از شنا در رودخانه گاهی باعث عدم فهم سخن می‌شود، مثلاً روزی می‌رسد که باید بگویی شنا در جهت جریان آن‌هم در میان رودی که کارخانه‌ای لوله قطور فاضلابش را در آن انداخت ساده است، و بنگ! خاطره‌ای نیست، گنگ نگاه‌ات می‌کنند، بر روی جریان می‌خوابند و می‌روند، و هر روز، و هر روز...


جایی بالای لوله‌ی فاضلاب را نشان می‌کنم، شیرجه می‌زنم، عمیق‌تر از همیشه....




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۰۳
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۶)

چه حسرت و آرزوی پاکی!
۰۳ آبان ۹۳ ، ۱۳:۵۸ خرید خانه در استانبول

خیلی خوب و عالی بود

۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۱ محدثه پیرهادی
ببخشیدا با رئالیسمم میام وسط رویاهات!
حالا بر فرض، وسط شهر رودخونه بود، ماهاکه نمی تونستیم بپریم توش :)

من این آرزو رو می ذارم کنار آرزوهایی که قراره بهشت برآورده بشه ایشالله...
مثل دوچرخه سواری که به نظرم در بهشت یه موقعیت ویژه ای براش وجود داره :))) و یکی دو تا چیز دیگه که بعدا بهت می گم...
پاسخ:
نه اتفاقاً می‌خواستم جایی از متن اضافه بکنم که گاهی هم بزرگ‌تر که شدیم، ما نه، ولی برادران و همسرانمان تجربه را دوباره می‌چشند و ما نگاه میکنیم، ولی ننوشتم، چون فرضم بر این بود که کودکی تجربه کردیم.

«ریا نباشه، من تجربه کردم :) »

من اون لوله فاضلاب را نگرفتم...
ولی حس خوبی را توصیف کرده بودی...
منم این تجربه را دارم ، مثل پیرهادی اونقدر خانوم نبودیم:)
حتی ی بار نزدیک بود غرق بشم!
پاسخ:

حضوری توضیح میدم

۰۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۴ محدثه پیرهادی
آقا منم بچگی ام این تجربه رو داشتم...
سوءتفاهم نشه :)
پاسخ:
یک لحظه فکر کن، فکر کنیم نداشتی :دی

بی زحمت تو فصل سرما،متونی که آدم با خوندنش سردش میشه نذارید
الان اگه بریم تو رودخونه خب بعدش سوز میاد اساسی!
پاسخ:
تو هم که سرمائــــــــــی :)

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی