11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی


 

 

من روزی یک عاشقانه نم‌ناک می‌سازم، و حتی پیش‌تر از ساختن، می‌نویسم و بعد از اثر خودم اقتباس می‌کنم. عاشقانه‌ای لطیف و پر از طپش‌های دل، مثل عشق ِ امیر.

 

 

نمی‌دانم حال و هوای عاشقی از سوی جنس مذکر چرا اینطور جذاب و پر کشش است، شاید به خاطر عمل‌گرایی است. روایت عشق از سوی ِ جنس مذکر، همواره با التهاب گفتن و نگفتن و یا نشان دادن و ندادن همراه است، به سادگی و با پیش‌فرض‌های اولیه، خواننده/بیننده منتظر رفتاری از سوی عاشق است، منتظر است عاشق ِ جنس ِ مذکر، نگاهی، سخنی، شعری بگوید و یا سر راه ِ معشوق بایستد، نامه پراکنی کند و حتی دستپاچه شود و  کاسه آشی را برگرداند یا گُلی را در پشت سر، زمانی که تکیه داده به دیوار و زیرچشمی حرکت ِ معشوق را نگاه می‌کند، پرپر کند و یا نامه‌ای را که از بَر است، در مشت‌اش مچاله.

 

 

همه اینها انتظاراتی است که کم و بیش برآورده می‌شود، عاشق، روزی به زبان می‌آید و یا طشت رسوایی‌اش از بام می‌افتدد و داستان‌اش را همه می‌فهمند، اما سوی خاموش ماجرا چه می‌شود؟!

 

 

قسمت ِ سخت ماجرا وقتی است که ماجرای عشق را از زبان جنس ِ مونث داستان روایت کنیم، کدام خواننده/بیننده‌ای تاب عمل‌گرایی این عاشق را دارد؟! به چه اندازه تحمل می‌کند تب و تاب عاشق را؟ شاید روایت عشق، از این سو سخت‌تر باشد، چه‌طور می‌توان تمام سیر دل‌داده‌گی و سرگردانی و آشفتگی درونی یک عاشق را، با حذف تمام نگاه‌ها و انتظارها و حرکات ِ بدن ترسیم کرد؟ و تنها اکتفا کرد به نمناکی چشمان و سرخ شدن گونه‌ها!

 

 

 

روزی من عاشقانه‌ای می‌نویسم، از سوی ِ مونث، از همان سمتی که سخت‌تر است و باشکوه‌تر، از همان سمتی که کسی انتظار عمل و اعتراف به عشق را ندارد.

 

 

 

 و  +  و + در همین راستا

*موسیقی، از شهرداد روحانی، متاسفانه نام قطعه را نمی‌دانم.

** پیشنهاد من این است که ادامه مطلب را حتماً با موسیقی متن بخوانید. :)

 

 

از آرشیو:

 

تو بوی خوش ِ نا می‌دهی!

 

تو بوی کهنگی می‌دهی، بوی عشق‌های فرسوده، تو بوی قلب‌های نیمکت مدرسه‌ی راهنمایی دخترانه را می‌دهی، بوی دو حرف انگلیسی و یک قلب و یک تیر، یک حرف خوشگل انگلیسی که از بالای سرش تیر رد می‌شد، تیر از تو رد می‌شد و دقیقاً می‌خورد وسط اسم من، حتی وقتی تو می‌زدی و می‌شکستی.

تو بوی نگاه‌های یواشکی می دهی، بوی زیر چشمی نگاه کردن‌های بچه‌گانه، بوی شب بیداری‌های طولانی، بوی آن موقع‌ها را می‌دهی.

تو بوی روزهای تنبل تابستان را می‌دهی، ظهرهای گرم و بلند، جوهای عریض، اینقدر عریض که باید بپریم. تو بوی «نان تافتون» می‌دهی و خیابان‌های شلوغ و ماشین‌های سریع، اینقدر سریع که مجبوری دست من را بگیری، تو بوی گرمای اولین دستهای مردانه را می‌دهی.

تو بوی ترس‌های شبانه را می‌دهی، بوی انکارهای جوانی، تو بوی بلوغ ِ با تو را می‌دهی، بوی لبخندهای شرم‌گین، بوی دوری‌های پر از نزدیکی، بوی نفس نفس زدن‌های ِ دویدن‌های ِ بی‌صدا، تو بوی فاصله می‌دهی.

تو بوی لبخند به روسری و چادر و جوراب ضخیم را می‌دهی، تو بوی فرار از جمع و خندیدن‌های پنهانی را می‌دهی، تو بوی رازهای همیشه سر به مُهر را می‌دهی.

تو بوی قد کشیدن، بزرگ شدن، دور شدن، غریبه شدن، تو بوی تنهایی می‌دهی!

تو بوی رفتن، فرق کردن، انکار کردن، تو بوی فراموش کردن می‌دهی!

تو بوی بازگشتن، غریبه بودن، انکار کردن، تو بوی او را می‌دهی!

تو بوی چشم‌های ناآشنا، لبخندهای زورکی، نگاه‌های بیگانه را می‌دهی!

تو بوی انکار می‌دهی!

تو بوی خاطره های آشنا می‌دهی، تو بوی قهقه‌های سرمستی می‌دهی، ،تو بوی نقل‌های ریز و درشت و هزاری و دوهزاری‌های سبز می‌دهی، تو بوی عطر زنانه و سایه و پنکک و تافت می‌دهی.

تو بوی دسته گل عروسی می‌دهی، بوی سیگار و عطر.

«تو بوی کهنگی می‌دهی، بوی عشق‌های فرسوده، بوی رفتن، بوی خاطرات، تو بوی قطره خون‌های ِ قلب‌های نیمکت مدرسه‌ی راهنمایی دخترانه را می‌دهی!»

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۵
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱۱)

پروانه را یادت هست؟!دیدی اش اصلا؟
تلاش  نسبتا موفقی بود در این زمینه...کمی هم سر قصه فرهنگی و عرفی است، ملتفتی که...
پاسخ:
متاسفانه کامل ندیدم
ولی ملتفتم

۱۶ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۲ محدثه پیرهادی


به نظرم "در پناه تو" یک ورژن ِ محافظه کارانه و رقیق بود از همین عاشقانه ها... عاشقانه ای که پشت ِ در غرور ِ مریم ماند...

 

"اولین شب آرامش" ورژن ِ محکوم کننده اش بود؛ هر چند من هم مثل ِ تو  نمی فهمیدم چرا باید دختره را محکوم کرد؟! محکومش نکردم آخر هم...!

 

"پروانه" هم که تیر ِ خلاص بود! یک ورژن ِ رادیکال! که به گمانم به این دلیل که داستان در دوران ِ معاصر نمی گذشت با واکنش های بد مواجه نشد. هر چند نوع روایت ِ جلیل سامان هم خیلی منطقی و مودبانه بود...

 

اما...

این هایی که تو می خواهی روایت کنی، داستان های دفن شده اند...

عاشقانه های زنده به گور...

مبارک باشد...!

 

پاسخ:
اگر بشود :)

چه جسارتا! زن ها هم مگه عاشق میشن؟!
وا بلا به دور! آخر الزمون شده والا!
پاسخ:
:دی
 دوره آخرزمان شده حتی!!
۱۶ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۴ محدثه پیرهادی به نیلوفر
:)
ای بی اعتقاد...
ینی واقعا اعتقاد نداشتی آخر الزمون شده؟!
آقا چقدر ما نبودیم همه نوشتن!!!

زهرا! واقعا خلاقیت متنت خیلی جالبه برام. خلاقانه نوشتن، مهمه و سخت.
البته من نفهمیدم تو کدوم سمت ماجرا وایسادی بالاخره. کلا همون طور که در منابع اومده عشق یه چیز پدردرآرِ بدبخت کنی ه که جنسیت نمیشناسه؛ روی همه یه جور اجرا میشه. من دوباره ندارم این مباحث جنسیتی رو درک میکنم یعنی دارم درک نمیکنم :))

هیچ کدوم این سریالا درست و حسابی راجع به عشق نیستن. چرندن بابا! آخه تو رو خدا دلتون میاد درپناه تو رو به چنین مفهومی حتی نزدیک ببینین. اون آخرشم اگر عاشقی توش داشت، عشق مادر و پسر بود اونم به شکل روی اعصابش با اون «محمدم! محمدم!...»
کلا به نظر من تا آخر دنیا هرکی از این مفهوم چیزی بسازه بازم، یه حدی از نزول رو خواهد داشت چون همه میارنش پایین تا برسه به... بگذریم.
به قول مولوی:

عاشقی پیداست از زاری دل

نیست بیماری چو بیماری دل


علت عاشق ز علتها جداست

عشق اصطرلاب اسرار خداست


عاشقی گر زین سر و گر زان سرست

عاقبت ما را بدان سر رهبرست


هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن


گرچه تفسیر زبان روشنگرست

لیک عشق بی‌زبان روشنترست


چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت


عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت


آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب


از وی ار سایه نشانی می‌دهد

شمس هر دم نور جانی می‌دهد


سایه خواب آرد ترا همچون سمر

چون برآید شمس انشق القمر


خود غریبی در جهان چون شمس نیست

شمس جان باقیست کاو را امس نیست


شمس در خارج اگر چه هست فرد

می‌توان هم مثل او تصویر کرد


شمس جان کو خارج آمد از اثیر

نبودش در ذهن و در خارج نظیر


در تصور ذات او را گنج کو

تا در آید در تصور مثل او


چون حدیث روی شمس الدین رسید

شمس چارم آسمان سر در کشید


واجب آید چونک آمد نام او

شرح کردن رمزی از انعام او


این نفس جان دامنم بر تافتست

بوی پیراهان یوسف یافتست...


اینه که دوستان! به نظر من خیلی توی عاشقی دغدغه ی حیا و شرم و عفاف زنانه معنی نداره. عاشق، عاشقه. چه زن باشه چه مرد، عشق یه خاصیت و یک اثر روی همه پیاده میکنه.



اینم گفتم که اگه یه روزی فیلم ساختیم بدونیم اختلاف وجه عرفی و شرعی با وجه معنوی ماجرا در چیست.

یعنی من اصلا از جکهای دوخطی دورهمی هم مقاله ی نظری درمیارم چه برسه به این موضوع :)))




پاسخ:
ماجرا سمت دقیقی نداره، من از خاموشی گاهی اختیاری و گاهی اجباری میگم.
تعریف از عشق دقیقا مثل روح خود آدمها درجه بندی و حتی دسته بندی داره، عمقی و طولی، حتی اگر ما به خاطر معیاری طولی و عمقی که از عشق داریم برخی آدمها، دیدگاه ها و حتی محصولات، مثل شعر و داستان و تصویر، را داخلش نکنیم باز هم درباره عشق هست.

در مورد بگذریم هم موافقم، من هم واقعا دلم میخواد یک عدد عاشقانه پاک بدون نزول به .... ببینم.

در مورد جمله عاشق، عاشقه هم، بخشی از حرف من هم همینه، مسئله در متن من، خیلی پیش از تعریف و رفتار عشقه، ندیدن و یا نادیده گرفتن.

اون روز که جهت صرف نهار ما رو ترک کری، ما، پیرهادی-کباری-صالحی، بحثی به شدت آسیب شناسانه و ره‌گشا در مورد عاشقیت داشتیم که بحث نظری شما رو میذاره تو جیب کوچیکه ی بغلش. :-D 

دخترا، دخترا! دعوا نکنید.
بحث درباره ی عاشقیت و لوازم و تبعاتش به شدت به تجربه ها و دیده ها و شنیده ها برمیگرده. یعنی نظر هرکس بیشتر یه نظر شخصیه تا یک نظر کارشناسی. نظر کارشناسی درباره ی ماهیت عشق هست که بنده خدمت خانم پیرهادی کردم :)) اما درباره ی شیوه و حدود و ثغور عشق نه!
درضمن نگران جان! عشق به همین دلایلی که گفتم عشق بسیار بسیار با کلیشه های جنسیتی گره خورده و از نظر من عشق کاملاً زنانه مردانه داره.
و اما پروانه...! به نظر من پروانه نمونه ی خوبی بود. می تونم پلان به پلان باهات بحث کنم.
خطاب به پیرهادی: نه والا ما هنوز فکر می کردیم یه کم مونده تا آخرالزمون! یعنی استغفار کنم؟
پاسخ:
چون دعوا کاره بچه‌های بده؟! :-D 
من با نظر نیلو موافق ترم..
دلمان هم برای پلان به پلان تن  شده ضمنا!
مسولین دعوا در این بحث رسیدگی کنن لطفا :)
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۶ محدثه پیرهادی
من باز هم با نیلوفر موافقم :)
بحث اصلی درباره ماهیت عشق نیست، درمورد آثار و تبعات و خط قرمزهای اجتماعی عشق ه. که خیلی نمیشه اینجا بازش کرد :)

در پناه تو قطعا درباره عشق ه... خود برادر طالبزاده گفته بود دغدغه اصلی من این بود که یه فیلمنامه بنویسم که یه طیف رنگارنگ از عشق رو پوشش بده. تو این سریال همه جا رد پای انواع مختلف عشق وجود داره که خب نویسنده نهایتا عشق محمد به مریم رو برتر از همه روایت می کنه. پدر و مادر محمد، رامین، پارسا پیروزفر، پدر و مادر پیروز فر که قصه شون سانسور شده، پدر پیروزفر و همسر صیغه ای اش، دختر عمویرامین،.... مساله اصلی همه شخصیت ها عشق ه...

پروانه هم خیلی خوبه. این یه حکم ه؛ بحث و اینا هم نداریم :))

برای سنگین تر شدن بحث که باب میل نگران جان هم هست از همون مباحث کارشناسی که نیلوفر جان فرمودند چند خطی رو میارم. باشد که رستگار شویم....

"از نظر عرفا یکی از بزرگترین موانع انسان در حرکت به سوی حق، کثرت و پراکندگی انگیزه هاست اما وقتی آدمی دارای حم واحدی شد تمام انرژی و قوای او در یک جهت متمرکز می شود و او را به سوی هدف حق سوق می دهد. عشق همچون اکسیری است که خیال و وجود متکثر آدمی را در یک نقطه مرکزیت می بخشد و عامل بسیار قوی برای حرکت و تکاپوست. عشق ماهیتا واحد است و اما متعلقات آن متفاوت است."
پاسخ:
این منبع بحث کارشناسی‌تون رو بدید ما بخونیم حظ ببریم.

۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۶ نگران به نیلوفر
نیلو... واقعا از این که همیشه همه با تو موافقن چه حسی داری؟

من که از این که همیشه هیشکی باهام موافق نیست یه حس «گسی» دارم که فقط و فقط مال خودمه ::::)
پاسخ:
تازه موافقت پیرهادی رو ندیده بودی :-D 
۱۸ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۹ نیلو به نگران
کی گفته همیشه همه با من موافقن؟!
در ضمن به نظرم اگر توهم کمی با مسائل ساده و روان تر برخورد کنی و از هر جک دو خطی مقاله ی علمی پژوهشی درنیاری، طعم شیرین "اتحاد" و "وفق" رو خواهی چشید.
۲۳ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۰ محدثه صالحی نیا
تو بوی خوبی میدهی!(کلمه خوبی با هر دو تکیه مد نظرم بوده:) )

تک تک جملاتت رو حس کردم، یکی رو میخوندم و منتظر بودم که بلافاصله بعدی رو که ته دلم حس میکردم الان نوبتشه رو بگی و همون رو خوندم! آفرین! پا به پای احساس اون بوی خوووووووب!!!!!
عاااااااااااالی بود!
آهنگ هم فوق العاده همراه، بی نهایت لذت بخش.

کامنتای بالا رو هم اصلا نخوندم :دی باید میخوندم؟ درحقیقت یکم خوندم دیدم که کالبدشکافیه و این بوی خوب شاید کمرنگ بشه ادامه ندادم.
پاسخ:
واقعاً؟!!

چه توصیف جالبی :)

آفرین
حال‌شو ببر، تحلیل میخوای چیکار :دی

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی