11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۶

غم‌چکان

نخستین روایت همشهری‌داستان شهریور، روایت غربت از زبان مرید برغوثی است، روایتی غریب و غم‌چکان از غربتی اجباری. دوست می‌دارم جایی، میان جمعی بنشینم و این روایت را بخوانم و بعد به چشم‌های جمع نگاه کنم تا تأثیرش را ببینم. روایت، روایت بازگشت مریدبرغوثی به رام‌الله است، در لحظه گذشتنش‌اش از پل چوبی منتهی به شهری که به اجبار از آن رانده شده‌بود،از غریب می‌گوید.

«غریب کسی است که مجوز اقامت‌اش را تمدید می‌کند. فرم‌ها را پر می‌کند و برایشان تمبر می‌خرد،» به همین سادگی، غریب باید در کاغذها خود را اثبات کند،باید در کاغذها اجازه نفس کشیدن را اخذ کند،باید نگاه‌اش به مهرها و امضاء‌ها باشد برای لحظه‌ای آرامش. 

«غربت به آسم می‌ماند، درمان ندارد و برای شاعر، بدتر است چون شاعری خودش یک‌جور غربت و بیگانگی است.»این جمله را وقتی خواندم که از کنار ساختمان‌های خاکستری اکباتان می‌گذشتیم، ساختمان‌هایی که هیچگاه در آنها زندگی نکرده‌بودم اما به راحتی می‌توانستم بگویم که اینجا شهر من است‌ می‌شناسم‌اش و نمی‌ترسم از رها شدن در ‌آن. داستان را بستم و سرم را تکیه دادم به پشتی صندلی و به همسرم گفتم: می‌دانی غربت یعنی چه؟

گنگ نگاهم کرد، برایش گفتم: غربت به آسم می‌ماند.... میانه جمله‌ صدایم گرفت، نمی‌دانستم از شاعری بگویم که غریب است و یا غریبی که شاعر است! داستان غربت، داستان غریبی است، حکایت کردن‌اش هم سخت است. این روایت را بخوانید، روایت غربت از زبان غریب.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۰۳
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی