11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۱

از میان مردم کوچه و خیابان

لحظه هیجان‌انگیزی که خون را به صورت می‌کشاند و ضربان قلب را تندتر می‌کند، لحظه‌ایست که دوربین و سه‌پایه را زیر بغل میزنی و از انتهای کوچه بن‌بستِ خلوت به سمت ابتدای کوچه که پر از چشمان کنجکاو است می‌روی، هِن‌هِن کنان، به سختی، سنگینی سه‌پایه را تحمل می‌کنی تا به ابتدای کوچه برسی. نخستین مواجه بدون مانع با چشم‌های مردم، آدم‌های کوچه و خیابان، همه آنهایی که قرار است روزی بدانند تو کیستی.

آدم‌هایی که ابتدای کوچه ایستاده‌‌اند و سعی در فهمیدن آن‌چه در انتهای بن‌بست اتفاق می‌افتد داشتند، با رسیدن به ابتدای کوچه ذوق‌زده‌ برای از نزدیک دیدن گروه، قدمی به جلو برمی‌دارند، چشم می‌گردانند به روی وسائل تا نامی پیدا کنند، چشمانشان را باریک می‌کنند و میان چهره‌های جدی و سرهای پائین جستجو می‌کنند تا چهره آشنایی ببینند، سعی می‌کنند تصاویر را هرچه بیشتر به ذهن بسپارند تا وقتی آنچه امروز توسط دوربین ضیط می‌شود پخش شد، دست دراز کنند و «اِ»یی بگویند و خاطره امروزشان را تعریف کنند، خاطره دختران چادر پوشیده جدی که از دختربچه‌ای کلاه به سر فیلم می‌گرفتند و یکی پشت دوربین ایستاده‌بود و با ابروهای گره کرده به تصویر در مانیتور کوچک دوربین نگاه می‌کرد و یکی دیگر فرمان حرکت و کات می‌داد و دیگری که شاید به واسطه لوله جاروبرقی‌ای که بوم صدا بود، به یادشان مانده باشد، کسی که دفتر به دست، صدا را ضبط می‌کرد.

آدم‌ها، برخی بی‌دلهره خیره به گروه می‌شوند، گاهی هم سوالی می‌پرسند و گاهی هم متلکی ابلهانه حواله گروه می‌کنند، بعضی هم تنها مردک ِچشمان‌شان را می‌چرخانند از ترس اینکه نکند متوجه نگاه‌شان شویم، ژست بی‌تفاوتی می‌گیرند، انگار که هرروز سال، گروه ِ فیلم‌برداری که همه خانم هستند و با چادر و اینطور جدی در کوچه‌شان، زیرپنجره ِ آشپزخانه‌شان در حال ضبط فیلم بلند 120 دقیقه‌ای هستند.

در این لحظه این‌سوی دوربین بودن یعنی ناگهان عجیب شدن، شاید بیشتر از بازیگری که در جلوی دوربین است، پشت دوربین بودن یعنی فرمان دادن به آنچه که همین مردم هر روز برصفحه تلویزیون‌شان می‌بینند و شگفت‌زده می‌شوند و دیدن چگونگی  به وجود آمدن این شگفت‌زدگی یعنی یک دنیا سوال بی‌جواب.

و رسیدن به ابتدای کوچه و تنها یک پلان دویدن و بعد دوباره زیربغل زدن سه‌پایه و دوربین و حرکت به سمت لوکیشن ِ دیگری، از میان خیابان اصلی محل، از میان نگاه‌های کنجکاو، از میان مردم کوچه و خیابان.



بعد نوشت: دوران خوش ِ وبلاگ‌نویسی و دوستان وبلاگی، گویی برایم بازگشته، یادبار آن روزگاران، یادباد!



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۳۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۵)

جذابیت های قلقلک دهنده ی عملیات تکنوکراسی :) ...
پاسخ:
و حتی ترس‌ها

۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۶ محدثه پیرهادی


مبارک باشه گذر از ترس ها...
این جمله رو خیلی دوست داشتم: «پشت دوربین بودن یعنی فرمان دادن به آنچه که همین مردم هر روز برصفحه تلویزیون‌شان می‌بینند و شگفت‌زده می‌شوند»

نگران جان؛ ‌دلبندم! عملیات ِ تکنوکراتیک :) باید صفت بیاد...
آخه یکی نیست به نگران جان بگه، اگه این عملیات ها نباشه، شوما ملات نقدتون را از کجا فراهم می آوری :)
ادامه بده زهرا، ادامه بده ...
دستت روی سر راست ما ...
پاسخ:
سر راست ِ ما.... :D
جدی بود این پست؟!
راستی؟ رفقای من دارن فیلم می سازن؟
ای خدا...! کی میشه ما پزِ شماها رو بدیم؟! :)
پاسخ:
بله
البته من در حد ِ منشی صحنه و گاهاً فیلم بردار پشت صحنه حضور به هم رساندم.
انشالله به زودی

۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۱ نگران به کاف و پیرهادی
خب منم همین منظورم بود دیگه خواهر! بلکم بالاتر....  منظورم قلقلک خودم بود و تحریک شدنم برای حضور در عملیات تکنوکراسی.

عملیات تکنوکراسی یک عبارت اضافی است نه وصفی. مثل مثلا عملیات ایدئولوژی که فرق داره با عملیات ایدئولوژیک یا...

بعله البته این از مراتب شاگردی ما در محضر هر دو استاد بلکم هر چهار استاد حاضر چیزی کم نمیکند :)

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی