11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۹

آتش در خرمن*


سال‌ها بود، ننشسته بودم در کلاس، روبه‌روی استاد و ناگهان دلهره بگیرم بابت حرف‌های کوبنده‌اش، توبیخ‌اش. سال‌ها بود تجربه شنیدن صدای سکوت و ترس و دلهره‌ و خشم و پشیمانی کلاس را نشنیده‌بودم.







*است، اوضاع این روزهای‌مان.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۳۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱۹)

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۰۵ یه غریبه از کلاس کارگردانی
جدی نگیرید، بعضی ها فکر می کنند سر چند تا دختر داد بزنند حرفشان به کرسی می نشیند. آدمهایی که حس می کنند نقش سرباز خمینی منفعلانه بوده کم نیستند با دادزدن هم چیزی تغییر نمی کند. ولی به هر حال برای من هنوز غریب است، چرا در هنر متر و استاندارد استاد حاکم است، حالا این استاد هرکه میخواهد باشد و نظرش هر چه میخواهد. این نقص هنر است؟! نمیدانم ولی این نشان میدهد استاد در عرصه هنر باید در حد امام معصوم باشد. 
پاسخ:

 اتفاقاً من جدی گرفتم و برای همین  نوشتم، چون تشر استاد به هرحال جدی است و حقیقتاً منظورم کلمه استاد است.(و هرچه که با استاد به رفتار باید سنجاق شود.)
گاهی برای بیدار شدن از خواب لازم است صدا را بالا برد.
استاد با کارگردان فرق دارد، این را من باب بحث آن روز گفتم. نه فقط هنر فقه و فلسفه و حتی تدریس علوم کامپیوتر هم سلیقه ایست، برداشت شخصی است.
در عرصه هنر که نه در تمام عرصه ها مسئله از مریدپروری نشأت میگیرد، وقتی به جای شاگرد مرید از کلاس بیرون بیاید این میشود که استاد را معصوم طلب میکنیم.


۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۹ یه غریبه از کلاس کارگردانی
شرمنده باز هم مزاحم شدم، آنچه من از سایر علوم ذکر کردم بویژه علومی که تا بحال با آن درگیر بوده ام اتفاقا به شدت سلیقه ای نیست. نمی دانم تا بحال در جایگاه تدریس قرارداشته اید یا نه ولی در سایر علوم سما برای تشخیص سره از ناسره محک دارید که این محک یا بواسطه تجربه یا عقل بدست آمده ااست، شما مقاله علمی می نویسید بر اساس آزمایش و نتیجه گیری می کنید و منطق و استدلالتان هم مشخص و ابزار و چهارچوب هم مشخص است، تعیین صحت آن هم مشخص و توسط متخصص بدون در نظر گرفتن سلیقه شخصی صورت می گیرد، یا  در نهایت با اعمال حداقل تاثیر از سلیقه شخصی، اما فیلم می سازید که هم در معرض دید همه آحاد جامعه قرار می گیرد، شاید متری برای تشخیص کارگردانی خوب یا فیلمبرداری ایدهال در گذر زمان بوجود آمده باشد ولی حرف آخر را  نمی زند.  عرصه هنر عرصه کشف از عالم ماورا است در کدام آزمایشگاه می توانید حس آدمها را حتی در برابر یک فیلم ده دقیقه ای با چه ابزار و چگونه تحلیل کنید با کدام جامعه آماری با چه محک و معیاری؟!!!! حس در لحظه، حس ماندگار، خودآگاه، ناخودآگاه یا.....اینکه نوشتم استاد این عرصه کاش معصوم باشد برای اینکه از دانسته هایی باید آگاه باشد که در حیطه دانش بشری نیست،  که حداقل دانسته در این عرصه باید انسان شناسی باشد، قضیه خیلی پیچیده است همکلاسی مساله مرید و مرادپروری نیست هرچند امام صادق هم شاگرد شیمیست داشت  هم شاگردفلسفه،  رشته تخصصی من فلسفه و امثالهم نیست ولی آنچه از دور میبینم دانش بشری توانستهبه علوم پزشکی و مهندسی در این سالها بسیار بیفزاید ولی در علوم عقلی سرعت پیشرفت بسیار کند است، بگمانم جرقه های حرکت دراین علوم هم توسط آدمهای عادی زده نشده است، مختصر کنم اینکه بی تعارف پوینده در عرصه هنر باید سالک باشد تا بتوان اعتباری برایش در نظر گرفت.  تفاوت من و شما ظاهرا در این است که شما ایشان را استاد میبینید ولی من ایشان را در جایگاه استادی نمیبینم 
پاسخ:
مراحمید خواهر

به نظر شخص ِ من شما مباحث مختلفی را بیان کردید که من حتی نمیتوانم به صورت صریح موافقت و یا مخالفت کنم، بگذارید صحبت قبلی ام را کامل کنم، تا شاید بتوانم توضیح مناسبی بدهم.

استاد: استاد هنر، استاد کامپیوتر، استاد شیمی و هرچه، هرکدام روش، چهارچوب، برداشت شخصی خودشان را از انچه تدریس میکنند در اختیار دانشجو قرار میدهند، در همین حوزه خودمان، با دو استاد متفاوت کلاس فیلم نامه را گذراندیم، پایه کار یکی بود ولی رویکرد شخصی بود، الان اگر هنرمند جماعت جای من بود میگفت"و این تفاوت در عرصه هنر بیشتر اتفاق میافتدد." که من شخصاً مخالفم.(به خاطر کمکی سابقه تدریس.) انچه من در مورد مرید و مرادی گفتم، من باب استاد بود. شخصی که به شما مطلبی می آموزد، یا میدانید چیزکی بیشتر از شما میداند.
 اشکال آنجاست که ما صبر یادگیری نداریم و گاهاً ادبش را. در تدریس و کلاً بخش اموزش و مراحل یادگیری ما صحبت از سره و ناسره نداریم، در واقع در کلاس ما نشسته ایم برای یادگیری نه یاددادن، قرار است از استادی که قطعاً از ما حداقل دو جمله بیشتر میداند یادبگیریم، حالا قرار است به استاد اقتدا کنیم؟ نه! قرار است مرجع تقلیدمان شود؟ نه! قرار است چه اتفاقی در صبر و شنیدن و یادگرفتن برایمان بیافتد؟

هنرمند: وقتی بحث نتیجه به میان می آید و نتیجه ای از نوع فیلم، اینجا صحبت بر سر هنرمند است، هنرمند باید معصوم باشد که من این را میپذیرم، اگرچه معصوم بودن بسیار بعید است اما میدانیم منظور چیست. صحبت ابتدایی شما همان بحث همیشگی فرم و محتواست و نداشتن و یا قبول نداشتن سنگ محک که از ان میگذرم(شحصاً معتقدم سینمای غرب به خصوص هالیوود با همین تفسیر احساسات تماشاگر و به افسار کشیدن آن توانسته اینچنین بتازد.) قبول دارم برای تحلیل احساسات محک خاصی وجود ندارد ولی مطلع هستید که برای چنین تحلیل هایی متخصصان امرش، معیار مشخص میکنند و این معیارها از تعاریف سرچشمه میگیرد و این تعاریف گاهی در هر تحقیق به نسبت شخص تحقیق کننده بیشتر و بیشتر شخصی میشود.

دانشجو: من دانشجو خودم را مساوی پوینده در عرصه هنر شما میگذارم و حرف شما را میپذیرم، راه پر خطر است و دانشجو نوسفر D:  ولی اینکه ما بخواهیم برای کسی اعتباری در نظر بگیریم کاری به دور از منطق و ادب است. 

"از مختصر کنم"شما را چندباره خواندم و ربطش را با کل متن درک نکردم، حیف است بحث به این خوبی را سر اینکه آیا ایشان استاد هستند یا نه و آیا اعتقاد من درست است یا شما هدر دهیم. اینکه ما به راحتی شخصی را از استادی به دانشجویی یا از دانشجویی به استادی ارتقاء میدهیم، به صورت کاملاً مستقل و با دلایل شخصی/ اختلاف نظر و غیره و غیره، انچنان برای من عجیب و وحشتناک است که نمیخواهم به ان ورود کنم.

*محکی که شما خط میزان قرار میدهید چیست؟ جز قوانین دست خود ِ بشر؟ خط ِ میزان ما قرآن و احادیث است که از آنها هم برداشتهای متفاوتی بنا بر تقوا و میزان عدالت هر شخص انجام میشود.(منظورم این نیست هرشخص بشود مفسر و یا علی مدد میرم پی کار خودم.)
از قلم افتاده!! مثل این که همزمان ساین این بودم توی بیان، خودش اتومات اسم رو گذاشته منم دقت نکردم وگرنه گدوم احمقی برای کامنت مینویسه نام و نام خانوادگی؟؟!!! اون نظر رو حذف کن اسم من نمیخوام توی فضای مجازی سرچ بشه...




بدینوسیله خودم را می اندازم وسط بحث جالبتان چون مدتی است حوصله ام از حرف های اضافی سر رفته...

با بسیاری از صحبت های این «غریبه از کلاس کارگردانی» موافقم خصوصا کامنت اول. ولی در چاسخ به پاسخ نویسنده وبلاگ به کامنت گذار باید بگویم که مشکل وقتی جدی می شود که این مواردی که نام بردید با هم قاطی شوند و یکهو در یک نفر جمع گردند. اقا! خوب وقتی یک هنرمندی استاد هم شد و وقتی خواست آثارش را آموزش بدهد، سوال فلسفی من این است که الان در کدام نقش باید دیدش؟
اگر در مقام استاد و آموزش است که پس هنرجو باید بپرسد و فرصت بحث و مخالفت و ورود به هر عرصه ای را داشته باشد.
اگر در مقام هنرمند است خب شاید بیشتر بشود فهمید که چرا دوست ندارد آثارش نقد شوند ولی باز هم به نظرم هنرمندی که قرار است آر.پی.جی زن جبهه حق باشد یعنی توان به جان نیوشیدن یک ترکش کوچک از سوی منتقد را ندارد؟ الله اعلم!
تازه اگر یکهو این طور شد که آن بنده خدایی که هم استاد است و هم هنرمند، خودش هم به نوعی در پروسه یادگیری و آموزش باشد (حالا نه لزوما سر کلاس شاید سرکار) آن وقت من مغزم برای سر کلاس چنین استادی نشستن، رسما قفل خواهد کرد و ارور خواهد داد و سی.پی.یو خواهد سوزاند بس که سوالهای بی جوابم روی هم تلنبار خواهد شد.

صبر ما کم است. صبر استاد کم است. صبر هنرمند کم است. صبر هنرجو کم است. صبر وبلاگ نویس کم است. صبر کامنت گذار کم است. خدا رو شکر همه عین همیم.
پاسخ:
من قائل به طبقه بندی و دسته بندی هستم(در جریانی که؟!)
حتی برای هنرمند ِ استاد ِ دانشجوی ِ سرکلاس نیای ِ سرکار درس یاد بگیر.


۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۱ یه غریبه از کلاس کارگردانی

مجدد سلام و عذرخواهی بابت متن پر غلط قبلی با تبلت نوشته شده بود و امکان تصحیح نداشت و ببخشید بابت طولانی شدن متن

غرض من صرفا تبادل نظر بود لذا چند نکته را عرض می کنم. در علوم پایه و مهندسی بویژه در سطوح اولیه به هیچوجه نظر شخصی و سلیقه استاد حاکم نیست، اگر در موضوعی در دنیا چند صاحب نظر وجود داشته باشند شاید بتوانند زمان تدریس در کنار آموزش توجه بیشتری به «سلیقه شخصی» خود داشته باشند. مثالی بگویم: خواهرم در دانشگاه معماری تدریس می کند. یکی از دروسشان طرح است مثلا یک ترم طراحی بیمارستان، اصولی درابتدا به دانشجویان آموزش داده می شود و در ادامه طرح ها اتود می شوند. خواهرم می گوید البته رعایت اصول لازم است ولی حرف نهایی را  سلیقه منِ استاد می زند، شاید کاری ساختار شکنانه باشد ولی من بپسندم. البته سعی شده سلیقه استاد هم مطابق با اصول پذیرفته شده تربیت شود ولی استاد تعیین کننده است. در حالی که در مهندسی ها استاد من به پاسخ صحیح نمره می دهد چه از راه حل من خوشش بیاید یا نه، راه حل ساختار شکنانه که به جواب منتهی نشود فایده ندارد چه استاد بپسندد چه نپسندد، نتایج و جوابها در این علوم بشدت محسوس،  قابل آزمایش تجربه و بصری هستند. همینطور قوانین و چهارچوبها، تخطی یا نتیجه نمی دهد یا نتیجه می دهد که منجر به اضافه شدن چهارچوب جدید می شود مثل حکایت فیزیک نیوتنی و کوانتومی

 اما آنچه باعث شد من نظر اول را بگذارم نظر شما بود درباره کلاس، کلاس را مرور کنیم: فیلمی نمایش داده شد، عمده نقدها محتوایی بود، داد و بیداد (به نظر من) بی دلیلی شد (تجربه نشان داده آدمهای عادی هر جا از منطق کم می آورند داد می زنند) ضمن آنکه گفته شد روشنفکران آنطرف جوبی هم گفته اند نقش خاصی (که من و شما می دانیم) بشدت شعاری بوده است. برآیند همه اینها بقولی این بوده که -این نقش در نیامده- جای جدا کردن فرم و محتوا هم نیست، ضعف شناخت نویسنده، ضعف انتقال محتوا، ضعف بازیگر، اکتها یا قابها یا.... به هر حال نتیجه این شده و بیننده عادی می گوید خوشم نیامد، منی که در ابتدای راهم نقد محتوایی می کنم، متخصص تر از من نقد قاب و رنگ و می کند، نتیجه یکی است «حس» خوب نیست، حالا انگهایی که سر کلاس زده شد چه ربطی به این قضیه داشت؟؟!! 

کدام تشر استاد جدی است؟! من فکر می کنم دیگران هر چه هم بخواهند سلیقه شمای انسان را در این امور تربیت بکنند نمی توانند.با ارائه مطلب و آموزش که هیچ. چون این امور در ارتباط با موجود غریبی به نام «انسان» است و جز ذات حضرت احدیت و علم او به آنچه آفریده وجود دیگری در عالم امکان بر انسان احاطه ندارد. با مثالی بیان کنم، جایی استادی که بشدت قبولش دارم بحث می کرد که فیلم رستگاری شاوشنک اومانیستی ترین فیلم تاریخ سینما است. من این فیلم را بشدت دوست دارم، لذا نظر این استادی که ارادتم به او بواسطه دانش بی بدلیل و شخصیت منحصر بفردش است را نمی توانم بپذیرم و فکتهایی از این فیلم می آورم که اتفاقا سازنده معتقد به تئوکراسی است!!!

اینکه حس من درست است یا تشخیص استاد، آنجا است که پای چهارچوبهایی مطرح می شود که تربیت «انسان» باید بر آن اساس قرار گیرد، سنگ محک باید از آنجا تعیین شود، جایی است دور برای عقل من عادی و آسمانی است که عقل سالک باید در آنجا به پرواز در آید و از امام معصوم و انفاس قدسیه مدد بگیرد. شاید برایتان جالب باشد که ابداع برخی قوانین بشری فعلی را هم به پیامبران نسبت داده اند. همانطور که ظاهرا در تاریخ گامهای اولیه کشاورزی و صنعت هم به آنها نسبت داده می شود. البته من میتوانم درک کنم که انتظار حضرت احدیت از من انسان عادی سال 2013 این است که با آنچه او تعیین کرده حرکت کنم تا به جواب برسم که آنچه 1400 سال پیش ارائه شده کافی است ولی بنده شخصا بسیار تنبل هستم و دوست دارم امام (از منظر کسی که به عالم بالا متصل است) پیش چشمم باشد، از او بپرسم، جواب بگیرم، به درستی جواب یقین داشته باشم و حرکت کنم. لذت بخش نبود که امام (که به شناخت وعلم او اطمینان دارید) اصول فیلمنامه نویسی را به شما آموزش می داد؟

پ.ن. ببخشید باز هم تکرار می کنم ولی در چهارچوب فکری من مدرس کارگردانی میان اهل سلوک جایی ندارد  

سلام مجدد

من این قدر از این مدل مزاحمت ها خوشم میاد. باور کنین اگر الان برید کتاب «کایه دو سینما» رو ورق بزنین، میبینین که اون مجموعه ای که مثلا سینما رو تکون داده چیزی شبیه همین بحث های این شکلی ادامه داره. من فعلا با درستی و غلطی این راه کاری ندارم ولی مطمئنم که اگر قرار باشه اتفاقی برای سینمای ما هم بیفته یه راهش از همین مسیر میگذره یعنی شکل پیری یک حرکت گفتمانی که از آبشخور چنین مباحثات شبه- تئوریکی سیراب میشه. بگذریم.

راجع به علوم مهندسی و پایه که فرمودید: با بحث حضرت عالی موافقم البته به علاوه این که پیشرفت های فیزیک خصوصا در شاخه ی فیزیک کوانتومی همان طور که احتمالا باید خوانده یا شنیده باشید، ماجرا را از دهه ی 60 حدودا، کشاند به عدم قطعیت و بعد هم به تاثیر مشاهده در نتیجه آزمایش که تدریجا تبدیل شد به موضوعی فلسفی که عملا نگاه پوزیتیویستی را به چالش کشاند. خب واقعا هم حرف بزرگی بود و همین الان شاید از طریق فلسفه ی ما، بتوان به آن پاسخ داد اما تلاش فیزیکی ها برای پاسخ به آن هنوز سردرگم و ناکام است. این را گفتم که بگویم شاید این مسئله عملا با بحث «دخالت سلیقه در هنر» مرز باریکی پیدا کند. نمی خواهم خلط مبحث کنم اما مسئله ی واقعا قابل بحثی است. خصوصا این که اگر به صورت بدئی به منشأ علم و هنر بنگریم، هر دو از یک منبع الهام سرازیر می گردند و این به حدی است که حتی فیزیکدانان و علوم پایه ای های بگوییم لائیک یا آته-ایست یا... هم اگر قبول نکرده اند لااقل طرح بحث را پذیرفته اند که واقعا وقتی ایده یا فرضیه ای به ذهن خطور می کند از کجاست. در خاطرات یکی شان می خواندم که می گفت مدتها درگیر مسئله ای بوده و بعد روزی وقتی از خط عابر خیابان رد می شده، ایده را ناگهان دریافت کرده و این اتفاق را طوری توصیف می کرد که انگار از همه ی فرضیه ای که به ذهنش رسیده، این کیفیت، برایش جالبتر می نموده است.
پس اگر بحث، بحث منشأ الهام باشد به نظرم می توان میان علم و هنر محل تلاقی قابل قبولی قائل شد. ولی عبور این ایده ها و کیفیت خلق آنان است که اختلاف پیدا می کند. اما از لحاظی که گفتید و قطعیتی که (البته با لحاظ کردن چیزی که گفتم) در علم هست و در هنر نیست با شما موافقم.


یک تبصره ی دیگر بزنم که باز علم را به هنر نزدیک میکند: ببینید در فضای هنر موجود که به خلق هر اثر کثیف و شیطانی هم هنر اطلاق می شود، شاید خیلی نتوان از «وحدت معنا در روح هنر» سخن گفت اما فضای موعودی را فرض کنید که در آن واژه ی «هنر» به راستی فقط به آن چیزی که شایسته ی آن است اطلاق گردد یعنی همین چیزی که الان به آن «هنر اسلامی یا دینی» می گویند. حالا در این فضا «قطعیت در معنا» یا به تعبیر بهتر «وحدت معنا در روح هنر» مصداق و معنا پیدا می کند چرا که در این فضا وظیفه ی هنر هم عملا چیزی جز «پرده برداری از حقیقت» نخواهد بود و تنها اختلافی که اتفاق خواهد افتاد اختلاف در کیفیت خلق اثر و منظر آن به حقیقت خواهد بود که شاید چیزی باشد شبیه همین اختلاف راه حل ها در علم که شما گفتید.
دقت کنید منظورم تشابه کامل نیست که در علم جواب آخر بالاخره یکی است اما در هنر هم به همان معنایی که گفتم باز هم جواب آخر یکی است. ممکن است شما پای یک تابلوی نقاشی (در آن فضای موعود هنر) دریافتی از حق و حقیقت داشته باشید؛ خب اگر فیلمی هم از همان منظر به حقیقت وارد شود، علی الاصول نباید به جوابی مطلقا خلاف آن برسد بلکه ممکن است در لذت-بخشی به مخاطب یا میزان ژرفای تعقلی آن تفاوت ایجاد کند.


راجع به اتفاقی که در کلاس افتاد: هیچ علاقه ای به ورود دوباره به این موضوع آزاردهنده ندارم اما باید بگویم که علی رغم موافقتم با چیزهایی که گفتید به نظرم بد نیست در این بعد، کمی دقت بفرمایید که اثر هنری -خصوصا الان که در مرحله گذار هستیم- تاثیر مطلقی روی جامعه مخاطبان ندارد که مثلا شما بگویید که مخاطب می گوید خوشم نیامده و تحلیل گر، تحلیل می کند که چرا خوشش نمی آید. بالاخره از هر دو طیف هم کسانی هستند که مخاطب همراه با اثرند و تحلیل گران همراهی کننده با آن. تازه غرض ورزی ها را هم باید در نظر گرفت. اتفاق سرکلاس هم بیشتر جنبه ی اخلاقی داشت تا تئوریک. همین.
من با فیلم (مثل همه بچه ها) از نظر محتوایی همراه بودم و اصلا هم به نظرم فیلم بدی نبود ولی فیلم بد نبودن مساوی خوب بودن نیست در عرصه ی هنر آن هم در این پیچ تاریخی. در ماجرای شخصی من یکی که فقط صحبت سر «به و بهتر» بود ولی متاسفانه شد آن چه که شد. امان از کم تحملی و نقدناپذیری... امان! البته به من گفتند ادبیات من هم بد بوده ولی خودم قبول ندارم من داشتم با عرف ادبیات نقد موجود حرف میزدم... بگذریم. رسید به همان بخش های الکی مسخره اش.


راجع به سلیقه: این جا کمی با هم اختلاف نظر داریم. سلیقه کاملا قابل تربیت است کاملا. البته اگر منظورتان این است که بالاخره آخرش هم همه یکی نمی شوند، بله! نمی شوند اما حدودا به هم نزدیک می شوند.
بنده در جایگاه تدریس همین سینما بوده ام و خیلی راحت، خیلی خیلی راحت می شود فهمید که چرا یک تعدادی می روند حتی زبان کره ای یادمی گیرند تا فیلم کره ای ببینند و یک عده همین سریال های ایرانی و ملغمه ای از سریال های درپیت ماهواره ای بسشان است و یک عده می روند سمت سینمای اروپا -که البته خیلی قلیل اند و بیشتر ژست است تا سلیقه- و عده ای هم هالیوود.
قدرت قصه گویی و اثر آن در مخاطب غیرقابل تردید و غیرقابل منازعه است. این مطلق ترین جمله ای است که در عمرم بر زبان و قلمم جاری شده و برایش دلایل محکمی دارم که فعلا جایش نیست. البته فقط کافی است که به مخاطب نگاه کنیم...


راجع به سنگ محک: به عقیده ی من از یک جایی به بعد باید این «مسئله ی سنگ محک» را گذاشت کنار. چون سنگ محک را میان حق و باطل خواسته اند. سنگ محک در فضای جامعه ی امروز برای تشخیص کار خوب از بد و به دردبخور از مضر مطرح است نه میان انتخاب های سیال ما. ببینید بنده موافقم که مثلا ممکن است مراتب ایمانی یک فیلمساز او را در جایگاهی برتر از بقیه قرار دهد و مثلا فرض کنید اگر قدرت تخیل خوبی هم داشته باشد که اثرش طبیعتا در خلق تصویر و بداعت و تازگی هم موفق تر خواهد بود اما من مسئله ام «سنگ محک»ی است که ما امروز در جامعه می خواهیم و لازم داریم. ما الان میان کفر و اسلام مانده ایم و میان خدا و شیطان و میان ظلم و عدل و میان ذلت و عزت. در چنین فضایی قطعا کارگردانی که از قلب غرب برخاسته نباید با کارگردان شیعه ی اثنی عشری و کارگردانی از قلب شرق دور قیاس گردد. این جاست که بحث نگاه استراتژیک مطرح می شود. من اگر بروم سمت سینمای فرانسه، «ژان-ژاک آنو» انتخابم خواهد بود و از آمریکا مثلا اسپیلبرگ و از شرق دور مثلا ... (مثلا ها!!!) و همه این ها هم باز مطلق نیست. حتی در داخل هم اگر بگوییم مثلا حاتمی کیا بازهم مطلق نیست. فقط کافی است اجازه دهیم مردم کنارش حرف بزنند. سینما را به ایشان آموزش دهیم و هی نگوییم کی خوشش می آید و کی نه. جنس را از دست جنس شناس بگیریم و این همه غرض ورزی را کنار بگذاریم. شاید «زندگی زیباست» و «فهرست شیندلر» و هزار کار دیگر، «خالی خالی به خورد مردم دادنشان» غلط باشد ولی اگر یک تحلیل گر کنارش بنشیند و فارغ از بحث خوب ها و بدها، فقط بگوید فیلم چه می گوید، باور کنید خیلی فیلم های خوب تاریخ سینما قابل پخش و مفید می شوند.
بگذارید زودتر این حرفم را قطع کنم وگرنه سر درددل هایم که باز شود، خون از آن فوران خواهد کرد. همه این چیزها نیاز دارد به تربیت فضای گفت و گو و تعامل و تبادل نظر و این که هر قدر می دویم، این فضا از ما دورتر می شود مال این است که داریم به سمت غلطی می دویم...
مثل وقتهایی که زیاد حرف می زنم و سرم از صدای خودم درد می گیرد، به این جاها که می رسم خستگی هایم هجوم می آورند به مغزم...


حرف آخر: همه سلوک لازم دارند و همه را هم از سلوک گزیری نیست چه کارگردان باشند چه مدیر چه تئوریسین و چه مثل من هیچ چیز نباشد. پی نوشتتان برای نامفهوم بود.

باتشکر از این که بحث خوبی کردیم و دلمان باز شد :)
خوشحال می شوم به وبلاگ من هم سری بزنید و رسما از شما «غریبه کلاس کارگردانی» دعوت می کنم بازدیدی از ترّهات ما داشته باشید.

مباحثه حضوری هم حداقل برای من جالب خواهد بود اگر پایه باشید... باور کنید که همین الان معتقدم همین بحث، پتانسیل رسانه ای شدن دارد. اگر مایل به مباحثه بودید اطلاع دهید. متشکرم.
یادم رفت از نویسنده وبلاگ تشکر کنم...

نوسنده ی وبلاگ! از شما تشکر می کنم :)
۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۱ یه غریبه از کلاس کارگردانی

1-     با عرض معذرت از صاحب وبلاگ بابت اینکه در اینجا مزاحمشان شدیم

2-     نگران عزیز وبلاگتان را معرفی نمایید حتما استفاده خواهم کرد. ضمنا علاقه ای به رسانه ای شدن این مطالب یا صحبت حضوری ندارم، اگر تصور کردید از این مطالب میتوان استفاده ای کرد که برای کسی مفید باشد از جانب من صاحب اختیارید به نام خودتان ارائه کنید. برای من نبودن بسیار بسیار ایده ال تر است. (نمی دانم برای شما چقدر قابل ردیابی هستم ولی غریبه ماندن حاشیه امنیت ایجاد می کند. همین نوشتار که از حداقل نظم فکری برخوردار باشد بگمانم بسیار مفیدتر است.)

3-     با اجازه از خانم صالحی عزیز سعی می کنم کوتاه چند مطلب را (هر چند بدون داشتن خیر دنیا و آخرت) به عرض برسانم

3-1 منظور بنده در پی نوشت صرفا یک غیبت از مدرس منظور نظر بود

3-2 در آن کلاس نسبتی داده شد که شخص دیگری سلیقه ما را تربیت کرده، بنده از طرفداران ایشان نیستم ولی کل اعتراض من در باب تربیت سلیقه از این باب بود که ادعای اینکه یک استاد بتواند سلیقه اینهمه آدم جورواجور را در این زمان محدود به این شدت تربیت کند گزافه است. اعتراضم به خانم صالحی هم از این باب بود، با بحث تربیت با ملاحظاتی که اگر خدا بخواهد در وبلاگ خودتان مصدع خواهم شد توضیح خواهم داد

3-3 محک هم بماند برای وبلاگ خودتان

3-4 به گمانم در مورد اثر به نمایش درآمده میان عموم تقریبا در مورد یک نقش خاص (و نه در باب کلیت اثر) اتفاق نظر وجود داشت که به شیوه های مختلف همان «حس» بیان شد.

3-5 تکمله ای در باب علم و هنر دارم که مجدد اگر فرصتی بود در وبلاگ خودتان مصدع می شوم

باقی بقای همه منتظران

 

پاسخ:
مراحمید :)

http://sooonama.blog.ir/




این روزها به هرکس که میرسم می گویم «حرکت گفتمانی»؛ دغدغه ی اول و آخرم همین است: «حرکت گفتمانی»... بیمار شده ام با این «حرکت گفتمانی»!!

مقاله و رسانه برایم مهم نیست. یا بهتر بگویم مقاله و رسانه همان قدر برایم مهم است که کارگردانی، مدیریت، نظریه پردازی و همه این زهرمارهایی که مدتی است داریم نوش می کنیم و فکر می کنیم چی هستند! واقعا من از این مقاله و رسانه خیلی کسب نام کرده ام! متشکرم که اجازه فرمودید از نتیجه تفکرات شما برای خودم نام و ننگ بیشتری بتراشم... چه تصور مطبوعی از من در همکلاسی هایم شکل گرفته واقعا!
بی خیال...

تعریف این چیزی که اسمش را گذاشته ام «حرکت گفتمانی» بماند برای مقاله ای در وبلاگ خودم البته اگر با خیلی رفتارها، در نطفه خفه نشود... من تلاشم این است که نگذارم خفه شود ولی فکر کنم هروقت من خفه شوم آن هم خفه می شود. ولی جدای از تعریف، یک شاخه ی مهمش همین است؛ همین گفت وگوی ساده. حوصله توضیح ندارم چون شما، غریبه ی کلاس کارگردانی! قاطعانه گفته اید که می خواهید در حاشیه امن تان بمانید. بمانید. حاشیه امن جای خوبی است. جای گرم و نرمی است. کلی هم حس گمنامی و خلوص و بزرگواری به خود آدم می دهد. دور از دردسر و هیاهو. مثل این است که آدم سواحل هاوایی را ول کند بیاید در قلب خاورمیانه و وسط تهران با این همه بدبختی و دغدغه و کار زمین مانده... آدم عاقل که چنین کاری نمی کند!

ضمنا در این «هاست خوب بیان»، برای رفتن به لینک وبلاگ کامنت گذار باید روی آن علامت کره زمین سمت چپ، بالای کامنت کلیک کنید که در همان کامنت طولانی بالا گذاشته بودمش. دور از اخلاق مهمان نوازی است اما اگر حاشیه امن تان را دوست دارید، وبلاگ من خیلی جای امنی نیست. گفتم که جای گلایه نماند.

راستی در پاسخ یکی از کامنت ها، نظرم را راجع به عقلانیت گفته ام. اگر از حاشیه امن تان بیرون آمدید بد نیست آن را هم بخوانید.

باتشکر از بحثی که راه انداختید!
یاعلی
پاسخ:

......

۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۲ محدثه پیرهادی

ماشالله...

هزار الله اکبر...

عجب حوصله هایی دارن مردم :)

سلام علیکم
رب احلل عقدتا من لسانی یفقهوا قولی...
ان شاءالله چیزهایی که می نویسم حق باشد و مفید فایده برای دوستان

اول خدمت نگران عزیز نکته ای عرض من باب تذکر بخ خودم و ایشان عرض کنم این کامت آخر شما برایم تعجب برانگیز بود و میانه این بحث خوب غیرمنتظره
عزیزدل
ترجیح یک نفر برای گمنام نوشتن می تواند هزار دلیل قابل فهم برای دیگران یا حتی غیر قابل فهم داشته باشد
(حتی همین خلوص که لحنتان حاکی از این است که این نحو تلاش برای خلوص را نمی پسندید که به نظرم کمی تامل کنید گاهی راه خوبی است و همیشه بد نیست)
این حاشیه امنی که این طور بی محابا به سخره گرفتیدش هم اتفاقا می تواند یکی از این دلایل باشد
نازنین
همیشه با اسم نوشتن و گمنام نرفتن نشانه شجاعت و خود را در معرکه و میانه میدان به خطر انداختن و در عین حال تلاش برای خالص ماندن نیست
کما اینکه همیشه گمنام نوشتن نشان ترجیح عافیت  در سواحل هاوایی بر میدان پر دغدغه و فریب خود با حس خلوص نیست

کتاب ولایت فقیه امام در سال پنجاه و شش به نام"نامه ای از امام" و نام مستعار نویسنده:"موسوی کاشف الغطا" چاپ می شود
این نه از روی عافیت طلبی امام بوده نه از روی عدم شجاعت نه از روی توهم گمنامی و خلوص و بزرگواری...
به اقتضای همان هزار دلیل بوده

امثال این قضیه هم زیاد است
به هزار دلیل قابل فهم و غیر قابل فهمش فکر کنید لطفا

این حد از ناراحتی شما از این قضیه تا جایی که یه غریبه از کلاس کارگردانی را به اذعان خودتان دور از اخلاق مهمان نوازی از ورود و بحث در وبتان منع می کنید به گمانم جایی نداشته باشد
می شود با دوستی گمنام هم که در بحثش نه اساعه ادبی می کند و نه گمنامیش آزاردهنده است همان به قول خودتان حرکت گفتمانی را پیش برد
به امید خدا

اما بعد
خیلی از حرف هایی که می خواهم بگویم، اینجا (بسیار عالی و زیبا و بهتر از آنچه من خواستم بگویم) گفته شده
توصیه می کنم بخوانیدش:
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=6220

و حتما حتما به عنوان تکمله و شرح و بسط بیشتر این را:
http://www.seratnews.ir/fa/news/60472/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C


می ماند یک نکته در باب قیاس علم و هنر که لازم است عرض کنم
شکی نیست که تحلیل و ارزیابی و ارزش گذری اثر علمی به مراتب سهل الوصول تر است از اثر علمی
اما به نظر می رسد
استاد در هر دوی ای ها باید سالک باشد
رود است که سرچشمه نورانی و زلال آب زلال و گوارا به عطشان می رساند
اگر در سرچشمه آب نورانی و زلال و بی غل و غش باشد(چه علم باشد و چه هنر) ولی رود یا جوی رساننده پر از گل و لای باشد و غل و غش و رسوبات و آلودگی ها، عطشان حتی اگر سیراب شود احتمال ابتلا به مرض در او بالا می رود
لذا به گمانم در این مقوله فرقی نمی کند استاد استاد علوم تجربی و عقلی باشد  یا استاد هنر و..
اگر من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا پس جا دارد که در علم هم (آنچنانکه در هنر حق است چنین کنیم) استاد سالک باشد
کسی که نمی توانم دقیقا بگویم سلیقه را، ولی گرایش متعلم را تا حدی(شاید حد نسبتا خوب و زیادی) تحت تاثیر قرار می دهد


(شاید در تایید این گفتار) این را حتما حتما حتما بخوانید(تاکید می کنم؛ سه متن طولانی است ولی بی نهایت "مستفیض" می شوید به معنای دقیق کلمه. مدتها پیش از این بارها خوانده امش و باز هر بار با خواندنش پر از شوق و ذوق و مستفیض می شوم):
http://www.bpdanesh.ir/detailnews.asp?id=6026



یا حق
مرور چند مقاله آخر کتاب فردایی دیگر شهید آوینی هم که حرف هایی در باب هنر دارد، برای ادامه بحث خالی از لطف نیست
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۳۳ نگران به پیرهادی
شوما یادبگیر!
من به زور هم شده این حرکت گفتمانی رو باید راه بندازم به یاری خدا و حوصله بیشتر شما.
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۳۶ نگران به بسم الله! (خدایا مرا ببخش! مردم بد اسم انتخاب میکنند)
سلام علیکم

هر سه لینکتان عالی بود عالی. بدجوری لذت بردم. البته مطمئنم 99% همه شان را نفهمیده ام ولی همان 1% (اگر زیاد نگفته باشم) خیلی لذت بخش بود. کاش لیاقت شاگردی ایشان را داشتم... البته با این وضعی که من شاگردی می کنم...

ضمنا دوست عزیز! در این «هاست خوب بیان» برای گذاشتن لینک در متنتان، بهتر است از آن علامت زنجیر که بالااست استفاده بفرمایید که کار برای خواننده راحت شود و چون حیفم می آید کسی به خاطر سختی از این مطالب حروم شود:
گفتاری از آیت الله جوادی آملی در مورد شهید آوینی
نگاه آیت الله جوادی آملی به بازیگری

چیستی فلسفه اسلامی


سعی می کنم در یادداشت هایی که ان شاءالله قرار است در وبلاگ خودم در رابطه با موضوعات مطروحه بگذارم از این معارف در حد توان و فهمم استفاده کنم و خوشحال می شوم نظرات دوستان را هم بدانم.

پ.ن: بهتر است اول مطلب چیستی فلسفه اسلامی را بخوانید.



۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۵۳ نگران به بسم الله (خدایا مرا ببخش! تقصیر از ایشان است...)
دوست عزیز!
همه ی این مقدمه ها را گفتی که بگویی «می شود با دوستی گمنام هم که در بحثش نه اساعه ادبی می کند و نه گمنامیش آزاردهنده است همان به قول خودتان حرکت گفتمانی را پیش برد» خب من هم با همین مخالف بودم دیگه!
موضوع آزاردهنده بودن و گمنامی و این ها نیست. موضوع این است که حرکت گفتمانی نیاز به هویت دارد و بخشی از هویتش را هم از هویت آدم ها کسب می کند. توضیح اگر می خواهید باشد برای فرصتی که حوصله کردم و این حرکت گفتمانی را نوشتم. (شاید هم هرگز ننوشتم چون راه انداختنش مهمتر از تئوری پردازی اش است...)

من اصرار نمی کنم اما تبیین دلایلم برای مخالفت با بی هویتی حقم است و لحن کامنت هم بیشتر، ناشی از ناراحتی من از «بروید به اسم خودتان کار کنید بود» آن هم از این جهت که ارزش این حرکت جمعی شناخته نشده بود وگرنه من که همش به اسم خودم کار میکنم و بعضی وقت ها هم به اسم خودم کار نمیکنم. البته بخشی از عصبانیت لحن هم برای تحریک بود. در وبلاگ خودم باقی دعوا را بخوانید.

آقا این مسئله رو رها کنیم اصلا. منم حرفم همین است که چون همه حالات برای همه افراد و نیاتشان متصور است، من هم دیگر اصرار نمی کنم اما شخصا مخالفم. این یک نظر شخصی است که در مقابل یک نظر شخصی دیگر ارائه شده نه یک حکم کلی.
یا اصلا شما بیا و این طور فکر کن که منم مثل شما اسمم را گذاشته ام «نگران». خوب شد؟؟؟ دیگه حله ان شاءالله...

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۳ بسم الله (خدایا پیشاپیش جواب دهنده را ببخش :) )
شکر که استفاده کردید
چندباره اگر بخوانید خیلی نافهمیده هایتان را می فهمید

و آنجا که دوستمان نوشته بودند:
" اگر تصور کردید از این مطالب میتوان استفاده ای کرد که برای کسی مفید باشد از جانب من صاحب اختیارید به نام خودتان ارائه کنید."
این جمله با نقل قولی که شما کردید خیلی متفاوت است و من تندی و یا کنایه ای توش حس نکردم
به نظرم کاملا صادقانه اومد
الله اعلم
حالا به قول خودتان رها کردن این مساله به

از یه غریبه نازنین از کلاس کارگردانی هم دعوت می کنم به ادامه بحث :)
یا علی
پاسخ:
سلام

اگر منظور نقل قول بنده است، بله، شاید بیشتر لازم بود حسن نیست به خرج بدهم.


سلام صاحب وبلاگ
نه عزیز منظورم شما نبودید
منظورم این جمله«بروید به اسم خودتان کار کنید بود» بود که نگران نقل قول کرده بود

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی