11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۷

معصومیت از دست رفته.




خواب نمی‌بینم، تو نیستی، ساعت‌هاست، روزهاست، ماه‌هاست، سال‌هاست که رفته‌ای، در میان غفلت یک چشم بر هم زدن ِ من! چشم بر هم زدم؟ مگر می‌شود تو با یک چشم بر هم زدن من، یک پلک زدن ساده بار ببندی و بروی؟

نمی‌شود! تو اینقدرها هم بی‌وفا نیستی که به این سادگی دل بکنی و بروی و ... نیایی، می‌خواهی نیایی؟ این نامه‌ها نشان بازگشتن نیست، نه! وقتی معشوقی نامه می‌نویسد یعنی قرار است به این زودی‌ها بازنگردد، وقتی معشوقی اینچنین بلند می‌نویسد یعنی... یعنی‌اش را نمی‌خواهم بگویم، یعنی‌اش را می‌خواهم این‌بار تو نقض کنی، بازگرد! به من بازگرد محبوب گمشده‌ام.

بگذار پس از سالیان سال برایت لفاظی کنم، بیا و بگذار زیر گوشت زمزمه‌های عاشقانه کنم. چه ساده از بَرم رفتی. من ِ آن لحظه که تو رفتی چه‌گونه بودم که اجازه رفتن به تو دادم؟ چرا به پایت نیافتادم؟ چرا التماست نکردم؟ چرا درها را قفل نزدم که نروی، که بمانی، که تنهایم نگذاری!

چرا به یاد نمی‌آوردم که چه‌وقت رفتی؟ صبح بود یا عصر؟ وقتی غرق خواب شیرین صبح بودم رفتی یا وقتی کرختی خواب عصر بر جانم افتاده بود؟

آخ محبوبم! محتاج تمام آیات عاشقانه‌ام. می‌خواهم تمام تضرع‌های عاشقانه جهان را از بر کنم و روبه‌رویت زانو زنم و بگویم: بازگرد محبوبم! همه را یک نفس بخوانم و در محراب دستانت اشک بریزم، آنقدر که دلت پاک شود از تمام آنچه کرده‌ام، روزگاری که نمی‌دانستم چه شیرین و عزیزی برایم.

دیگر خواب نیستم، تمام سنگینی روزهای در خواب بودنم به یکباره بر روی شانه‌هایم نشسته، بازگرد، بازگرد!


*تصویر صرفاً جهت کم کردن روی پست قبلی درج شده.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۲۶
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۲)

می خواست بیاموزد.
همه ی دست های مهربان، پشت دوچرخه را درست وقتی سرعت گرفته ای، رها می کنند، تا آموخته شوی حتی به قیمت زخم. نه زخمی که از کشیده شدن ظرافت ساق دست به خشونت آسفالت پیدا می شود؛ نه! آن زخم دیگری که وقتی خوب خوب از صاحب دست دور شده ای و از لذت وزش باد لای موهایت سرمستی، روبرمی گردانی تا این آخرین کیف دنیا را با نگاه حامیانه ی معشوق و توهم دستان نرمش که هنوز فکر میکنی پشت دوچرخه را گرفته، تقسیم کنی ولی...
برمی گردی
با قهقه های مستانه... تا به اشتراکشان بگذاری
نگاه خندانت ناگهان جست و جوگر و بهت زده می شود
مدت هاست که از او فاصله گرفته ای و زخم، بهانه ی عادلانه ای است برای ترمز زدن و پایین آمدن از زین فراموشی، زین سرگرمی، زین غفلت

من سهم عادلانه ام را گرفتم، سهام عدالتم را. مهربانم! بگو دست هایت کو!؟
پاسخ:

بگو دستهایت کو!
بی نهایت نوشته هاتون حس خوب داره

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی