۳۰ آبان ۹۱ ، ۰۰:۰۰
برای 30 آبان
قرار شد اعتراف کنیم، با هم، در یک زمان، من اعتراف کردم، تو پیشتر سکوت کردهبودی، من گفتهبودم: پایم لغزیده، دلم رفته.
تو سکوت کردهبودی، شنیدهبودی! آنچه من میخواستم میان هیاهوی صداهایمان گم شود.
دلت قرص شد، شیر شدی، ایستادی، گفتی: دوستت دارم، دلم برای تو رفته!
من، سر به زیر انداختم، گُل انداخت صورت ِ یخزدهام!
شنیدی آنچه نباید میشنیدی، شنیدی! چه خوب شد که در آن پائیز شنیدی!!
۹۱/۰۸/۳۰
گاهی بایک سلام سکوتها شکسته می شوندوبایک پیام دوستی هاشروع می شوندو..........ولی سلام دادن به مولایمان ازجنس دیگرست وقطعا پاسخش هم ازجنسی دیگر! ولی چون ما جنس خودمان را می شناسیم:پاسخها را درنمی یابیم!!!یاحسین.شام غریبانه اش تسلیت...