11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۱۲

بخوانید

 

22/3/89

صبحی که تو را پیدا کردم.

 

:من یه جایی بین تو گم شدم! من و پیدا کن! من و پیدا کن!!

بازوهاشو محکم‏تر فشار داد و سرش و گذاشت رویه زانوش، خودش و چسبوند به دیوار ِ سرد ِ پشت سرش...

 

"ساعت 8 صبحه، چهارراه ولیعصر، به سمت بالا... بالا میشه همینجائی که من دارم میرم، میشه آخره این سنگ فرشها که مدام نگاهشون میکنم و دلم نمیاد بشمرمشون!

آدمهایه زیادی و میشناسم که پله‏هایی که ازشون بالا میرن، یا درهایی که باز می‏کنن و درهایی که می‏بندن، یا موزائیک‏هایه کف ِ محل کارشون و میشمارند! ولی من از اونا نیستم، از اول هم دوست نداشتم بشمرم، اگر قرار بود اندازه بدم، مثلاً می‏گفتم من خیلی راه رفتم، من خیلی پله بالا اومدم، یکم درد داره، هیچی نیست، خیلی گذشته، خیلی گم شدی، خیلی وقته نیستی، خیلی وقته...

همین سنگ‏فرش‏ها که بعضی وقت‏ها حس می‏کنم شدن جزئی از مردمک چشمم، هر روز با من تا بالایه ولیعصر میان و برمیگردن.....رسیدم به موزائیک رنگیه دم ِ پاساژ کامپیوتره، اینقدر اینجا موتور گذاشتن که هیچکس نمیبینه این تیکه با همه ی تیکه ها فرق داره، همه حواسشون به اینکه، آینه ی یکی از این موتورا نگیره به دست و بالشون و موتور چپه نشه، یا زل زدن به ویترینه مزخرف و بی نمایه مغازه هایه سر پاساژ تا شاید یه لب تاپ با قیمت پائین گیر بیارن، هر روز وقتی این موزائیک رنگیه رو میبینم، دهنم خشک میشه و مجبورم برم از آب سرد کنه که همون بغل دو قلوپ آب بخورم..."

 

:من اینجام، خیلی گذشته! می‏ترسم خیلی دیر بشه، من یه جایی بین تو گم شدم! من و پیدا کن! من و پیدا کن!

دوباره تویه خودش مچاله شد و تیکه داد به دیوار!

 

 

"می‏خوام پیدات کنم! کجائی؟!! هر روز که از ولیعصر میرم بالا، هرکدوم از نیمکتهایه سنگی، میشن جایه من و تو، میشینیم روشون و فقط زل میزنیم بهم، تو مدام گـُر میگیری و سرخ میشی، ولی من خیالیم نیست که همه ولیعصر زل زدن به ما، به من و تو که زل زدیم بهم!

کجائی؟!! کجا گمت کردم...!"

 

:میخوام بُدوئم سمتت و همه ی وجودت رو یک جرعه بنوشم، میخوام بیام پیشت! پیدام کن! پیدام کن!

 

"نشسته بودن رویه نیمکت ِ ما، چه فرقی میکنه کدوم؟! همه ی اون نیمکتها جایه من و توئه! دست انداخته بودن گردنه هم و زل زده بودن به ملتی که بی خیال برای خودشون راه میرفتن!

جایه من به درک، نشسته بودن جایه تو! جایه تو صبا! جایه تو!"

 

:امیر علی!!!!

 

"وایسادم جلوشون، یه نگاه به سرتاپام انداختن و فقط گفتن: برو کنار!

_پاشید از جایه ما!

طلبکار بود! داد زد: جایه تو کجاست؟!!

گفتم:همین‏جا که تو نشستی!

اشتباه گرفتی داداش!

گفتم: نه همینجاست! گوره بابایه جایه من! به این بگو از جایی که ماله اون نیست پاشه!

نگام کرد، صداش و نازک کرد و گفت: مثلاً اینجا جایه کدوم خریه!!!

مشتم و بردم بالا..."

 

: امیرعلی.....

 

"جانم! جانم!

رنگت پریده بود، صدام کردی! وایساده بودی رویه کاشی رنگیه و نگام میکردی، زل زده بودی به من! باز گفتی....

 

:امیرعلی...

 

گفتم: جانم!جانم!

گفتم: پیدات کردم؟!!

 

گفتی:پیدام کردی!

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۲۱
زهرا صالحی‌نیا

امیرعلی و صبا

نامه‌ها  (۲)

سلام
قشنگ بود.
وقتی نوشته های قشنگ رو میخونم، نوشته های شسته رفته و بی نقص، فکر میکنم این ها از قبل وجود داشته اند و به نویسنده نازل شده اند.
باور نمیکنم کسی این ها را نشسته و فکر کرده و نوشته. (حتی در مورد بعضی نوشته ای ساده خودم که دوستشون دارم.)
درست مثل شعر، که اگه شاعر دنبال قافیه اش گشته باشه، تو شعر خودشو نشون میده و به دل نمیچسبه، ولی اگه از ذهنش سر خورده باشه و رو ورق اومده باشه، سر میخوره و میشینه رو دل خواننده.
هیچوقت جرات نکردم بنویسم
از راههایی که گشتم
از سنگفرش هایی که نشمردم!
و سلام...

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی