11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۹ آذر ۸۸ ، ۱۰:۲۲

اولین شب ِ آرامش!

همه مان بزرگ شده ایم! همه مان با هم قد کشیده ایم! انگاری!

دلم،آسوده ی آسوده است! (دل ِ من،دل دختری است که بی برادر حس خواهرانه دارد و بی کودک حس مادری در آن پرپر می زند! دل ِ من،دل دختری است که زنانگیش،حس ِ پاک و نجیب زنانگیش،قیام کرده)

دلم این روزها بابت همه آسوده است،گویی طوفان بوده که آمده و گذشته،نه اینکه تمام شده،انگار طوفان که امده همه مان را آبدیده کرده و گذشته،هنوز هم هست،ولی،خوب که نگاه می کنم،روحم _روحمان_ را می بینم که قد کشیده،سربلند کرده،به همان پاکیه کودکی،فقط وسیع شده!*

 

 

 

مسافر مشهدم،جمعه راهیم و انگار نه انگار! دلم به رویه خودش نمی آره!شاید گذاشته به وقتش!

"با کمال میل حاضرم اگر پیغامی دارید برسونم."

 

 

دوشنبه،16 آذر 88 ، ساعت 3:10 صبح برای ِ تو نوشتم:

تو هم شب ها پیش از آنکه پلکهایت روی هم قرار بگیرد به من فکرمی کنی؟

تو هم آرام لبخند می زنی و نام من را زمزمه می کنی؟

تو هم زیر لب می گویی:... ِ من! و بعد فراموش کنی نفس ِ حبس شده ات را بیرون دهی؟!

تو هم رویا می بافی؟!

تو هم شب ها،میان خماری چشمانت از خواب،به من،به خیال من! شب بخیر می گویی؟!

 

 

 

 

*نمیدونم این حس خوشایند آسودگی فقط مخصوص خودمه یا شما هم این روزها تجربه اش می کنید؟!کاری به مشکلات روزمره ندارم،منظورم نفس کشیدنه! "آسوده نفس کشیدن!"

 *لطفاً حواستون به پست قبل هم باشه.ممنون

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۹/۱۹
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی