11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

((بیا با هم از اینجا فرار کنیم،رفتن هم نه! بیا فرار کنیم!بگذار پشت ما بگویند ترسو،بگذار بگویند فرار فقط کاره ترسوهاست! ولی من و تو خوب می دانیم ترس هم در حضور ما سکوت می کند!

بیا دل بکنیم از حرفها،بیا گوشهایمان را به روی هر صدایی جز صدای خودمان ببنیدم،بیا تنها به صدای باران گوش کنیم!

عزیز ِ من! بیا بگذریم!از ابتدا هم ما اهل این سرزمین نبودیم،بیا کوچ کنیم از اینجا و این مردم،بیا به سرزمین خودمان برویم!))

 

 

از خدا که پنهان نیست،از شما چه پنهان که دل ِ ما که به هیچ صراطی مستقیم نیست و گوشش نه به قانون ِ شرع بدهکار است و نه عرف،گاهی هوایی تر می شود!

مثل همین چند روز ِ پیش که از بس هوایی شد،بین تمام وسایل نقلیه شخصی و غیر شخصی دل خوش کرد به جفت پاهای ِ من و تا آنجا که پاها اجازه می دادند،سواری گرفت و دل سپرد به پیاده رو آسمان ِ پاییز!

پیاده روی ِ خوبی بود،وسیع و بی دغدغه!عابرهایش هم زیاد اهل نگاه کردن نبودند،فقط مشکل من بودم و چادرم و شالی که خلاف ِ عادت همیشگیم سر کرده بودم!شال سرناسازگاری گذاشته بود!ولی بازهم نتوانست عیش ما را برهم بزند!

نگاهم بین سنگفرشها و آسمان آواره بود،درختهای بلند و هوایی که عجیب تمیز بود،فقط گاهی که نگاه ِ او کمی نزدیک تر می شد،رد ِ قدمهایم را روی سنگفرشهای پیاده رو می دیدم و کاش همیشه نگاهش اینطور روی شانه ی چشمانم سنگینی کند!

دلم هوایی آسمان بود،آسمانی که زمان زیادی است فراموشش کرده ام،آسمانی که میان دغدغه های حقیرم گمش کردم و دلم بابت اینهمه سقف سیاه می ترسد! کمی آبی می خواهد!

انتظار هم طعم هرگز نیامدن می دهد!انگاری مهم نیست و شاید هم آنقدر هست که دلم آرام گرفته و دردش را به من هم نمی گوید!

 

 

 [تازگی ها از او می ترسم،بابت خودم،نه او،بابت آنچه که شدم و بلایی که به سر ِ این "من" آوردم!

گاهی فکر می کنم،تمام اینها تقاص است!تقاص زخمهایی که به این "من" زدم!

ولی حیف نیست او را در ظرف ِ خودم بریزم!حیف نیست؟!!]

 

 

"

بخوان به نام او،به نام امیر،بخوان برای حاجت ِ دلی مثل ِ دل ِ من!

 

الهی

 کَفی بی عــِــزّ اً انۛ اکُونَ لــَکُ عُبـۛـداً ، وَ کــَفی بی فَخۛۛـراً انۛ تـَکُنَ لی رَبّــاً،انۛـتَ کـَـما اُحــِــبُّ فَاجۛۛـعَــلۛۛـنی کـَما تُحـِـبُّ.

 

خداوندا!

چه عزتی از این برتر که من عبد تو باشم و چه فخری از این بالاتر که تو پروردگار من باشی! تو آنچنانی که من دوست دارم،پس مرا آنگونه قرار بده که تو دوست داری!

مناجات حضرت امیر علیه السلام/صحیفه ی علویه

 

"

 

 

پیوست نامه:آن روز بعد از آنهمه راه رفتن، به جای تمام آن کتابهایی که دل می برد،سه عدد نان خامه ای بزرگ خریدم و سی دی این گوسفندهای نازنین را،و پاکت به دست _اگر همه ی خریدها را در این پاکتهای قهوه ای می گذاشتند من تمام مایحتاج ِ خانه مان را به تنهایی و داوطلبانه تهیه می کردم،از بس که این پاکتها را دوست می دارم_ برگشتم خانه!

کنار "هم" که هستیم خوش می گذرد،مخصوصاً بعد از طوفانهای ِ سهمگینی که آمد و خداروشکرانه رفت!

و همچنان پیوست نامه:انطور که از شواهد بر می آید کسی مهمان نمی خواهید! مهمان ما هم ناز ِ دوچندان فرموده و آمدنشان را عقب انداخته اند! تا ببینیم کی به تمام برسد این ناز!

 

 

 

 

ا-   -----------> لطفاً یه خبری از خودتون به من بدهید! حتماً!

نظرات پاسخ داده شد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۸/۰۲
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی