11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۰۹ خرداد ۸۸ ، ۰۱:۱۰

Title-less

روزمرگی

_ صبر کن نمازم و بخونم بعد می خوریم.

_ باشه،لفتش نده!

وضوش و گرفت و چادرش و انداخت سرش،زیر چونه اش یه گره ی محکم زد،وایساد سر سجاده.

_اوه! ببین این چادره سایه می ندازه؟!

_ نه فکر نکنم.........ولی آره،دستات معلومه! خوب برو یه چی رو این تاپت بپوش.

_ ای بابا! پیرهنت کو؟الان درش اوردی.

_ اینجاست! بیا..............راستی داداشت کی می یاد؟!

_هان!

همون جور که دستاش بغل گوشش بود،سرش و برگردوند و گفت:تا شب نمی یاد! چه طور؟!

_ هیچی گفتم اگه به این زودی ها می یاد،بریم خونه ما.

_نه بابا،اینهمه رو کول کنیم تا اونجا!

_ اینهمه نیست،دو تا قوطیه دیگه!

_اون شیشه ها رو یعنی نمی خوای؟! تو آخه کارت با دو تا قوطی راه می یوفته پسر؟!

خندید و سرش و برگردوند!

_سلام برسون.

آروم گفت :سلامت باشید.

الله اکبر.

.

.

.

تجربه

_ ببین،من هر چیزی کشیدم،هر گهی بخوای خوردم،هر کاری بگی هم کردم....بیا از من بپرس! این معتاد نیست،داره ادا در می یاره!

_خوب آخه داره از حال می ره! ببین،دور چشاش قرمزه،ببین چه بی حاله...

_ببین ناناز! اگه منم یه هفته از 12 تا 6 صبح یه ضرب فَک می زدم بعد از 7 صبح تا 7 شب عین سگ کار می کردم،الان تو جوب بودم!

.

.

.

نون خامه ای

در ماشین و باز کرد و نشست.

_ سلام

لبخند زد.

_بازم دیر کردم؟! ای بابا،تو که جات خوب بوده،تو ماشین نشستی.....آقا...علیک سلام مثلاً!

_سلام

پسر اخم کرد..

دوباره لبخند زد.

_آخه یه بار دو بار که نیست! هر سری دیر می کنی! اون وقت از اون ور هی می گی دیرم شده،زود بریم...

سرش و کج کرد و گفت:باشــــــه،آخرین بار بود..

زیر لب غر زد:نیست دیگه،آخرین بارت نیست!

لبخند نزد،تکیه داد به صندلی و پاکتی که تو دستش بود و گذاشت روی پاهاش،حتی یه بار هم نگاش نکرده بود.

پسر هم بیشتر اخماش و کرد تو هم و دست برد سمت سوییچ...

_صبر کن،بیا بگیر،می ترسم خامه اش شل بشه،بیرون گرم بود...

بدون اینکه سرش و برگردونه پاکت و گرفت جلو صورت پسر.

پسر یکم به پاکت نگاه کرد و برگشت سمتش...آروم لبخند زد....

_چرا نگفتی؟!

سرش و برنگردوند،اخم کرد!

_چی و نگفتم؟!

_باز اینهمه راه رفتی تا اونجا که واسه من نون خامه ای بگیری!

روش و برگردوند سمت پنجره،مثلا قهر کرده بود،دوباره لبخند زد،پسر هم به تصویر توی شیشه خندید.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۳/۰۹
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی