او ایستاده.
فاطمه نه شروع داشت و نه پایان! فاطمه جریان بود،فاطمه آرام و لطیف در زندگی محمد و خدیجه و علی و ...فاطمه آرام در هستی جاری شد!
فاطمه آب بود.
.
.
.
"ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد می آمد که بگوید (( پدرت فدایت دخترم.))
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و به صورت شرمنده ی زنی که برای بار دهم سوالی را می پرسید لبخند زده بود.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که باز با دست خالی از راه رسیده و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه ها داده و خود نخورده است.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و در را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود،روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و شنیده بود همسایه ها بلند،طوری که بشنود،می گویند:علی!او راببر جایی دور از شهر،گریه هایش نمی گذارد شب بخوابیم.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود،گفت:دوباره اذان بگو،من دلتنگم.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود که می آمد تا برای سالهای طولانی خانه نشین باشد.
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار و گفته بود ((نمی گذارم ببریدش))
.
ایستاده بود پشت همین در ،تکیه داده بر همین دیوار که.....!"۱
۱.فاطمه شهیدی " خدا خانه دارد"