11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۶ اسفند ۸۷ ، ۲۰:۲۱

"سرخوشانه"

 

خانه ی ما جن دارد،حدود 4 یا 5 ماه پیش بود،یکی از گوشی های تلفن در یک اتفاق مرموز گم شد!!

و حتی عملیاتهای زیر و رو کنی مامان هم به نتیجه نرسید،گوشی نبود!!!

خیلی وقت بود که مهدیه می گفت اتفاقات عجیبی در اطرافش می یوفته و وسایلش جا به جا می شه!

من که جدی می گرفتم _جدی گرفتن من نشان دهنده ی این نبود که می ترسیدم،نه! چون خود ِ بنده در ایام جوانی بسیار ارادت خدمت ارواح و اجنه داشتم_

 

در همان روز که آخرین روز رویت گوشی بود،کمد مهدیه بهم ریخت و وسایل محدثه جابه جا شد و عروسک ِ من که یه سگ شل و ول بود به طرز عجیبی جمع شده و روی spearker  بود!!!!!!

خوب،اینها همه دلایل حضور نیروهایی عجیب بود،یادم اومد یه اتفاق دیگه ای هم افتاده بود،شب قبل از اینکه آخرین بار ما گوشی و ببینیم،من تا ساعت 3 بعد از نصف شب،طبق معمول بیدار بودم،وسط در اتاق من شیشه ای است ،سرم و از روی مانیتور بلند کردم و به شیشه ی در نگاه کردم

"یه سایه ی سفیدی رد شد"

من اول به این نتیجه رسیدم که به خاطر نگاه کردن مداوم به مانیتوره ولی دوباره تکرار شد!!!

یه مسئله ی دیگه ای هم که هست اینه که من همیشه احساس می کردم از گوشه ی پرده ی اتاقم یکی نگاهم می کنه و صدای نفسهای اونم  می شنیدم!!

بابا وقتی اینها رو شنید _توی 15 روز نبود بابا گوشی گم شد_ هیچی نگفت و فقط نظرش این بود که "ما گوشی و انداختیم سطل آشغال"!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

البته مهدیه یه نظر دیگه هم داره! می گه خانم موسوی_همسایه ی دیوار به دیوار ما،که اتاقش چسبیده به اتاق من و به علت اینکه معماری خانه ی ما قدیمی است دیوارها مثل کاغذ نازکند_ اومده تو اتاق من و گوشی و برداشته برده! چون دیگه خسته شده از صدای من!!!

و این حدس و در مورد دوستان جن ساکن خانه هم می زنند،چون می گه اونها هم خسته شدند!!

ولی اولین مظنون و شاید تنها متهم من بودم،چون گوشی همیشه تو اتاق من،بغل موس بود،دقیقاً همینجا بغل موس،! (جاش خالییه)  [دلتنگی]

گمشدن گوشی باعث یکسری قوانین شد،م بابا دستور داد

 "که هرکی خواست تلفن حرف بزنه می یاد پایین،حرف می زنه و بعد می ره بالا!"

ما هم در اقدامی دیگر یه تلفن بالا گذاشتیم ! ولی دیگه من باید قید تلفن حرف زدنهای ساعتی و توی اتاق می زدم!!

ولی نه!! نه!! این نهضت ادامه داشت،تلفن هنوز می یاد بالا کنار موس، ولی یه پیامد مثبت داشت!!

قبض تلفن ما از 900000هزار ریال به 100000 ریال کاهش یافت!!!!!!!!

(شاید یه روز داستان خودم و 1818 رو تعریف کنم،اصلا روز خوبی نبود،وقتی زنگ زدم 1818 و بهم گفت:صورت حساب این دوره 900000هزار ریال!!! ناگفته نماند ای دی اس ال نقش بسزایی در این کاهش داشت!)

 

 

"توشیشان جان"

 

امروز بعد از چرخشی سریع بین کانالهای "متعدد" تلویزیون کانال یک موند،و من در کمتر از یک هزارم ثانیه بعد از 12 یا 13 سال فهمیدم توشیشانه!!!

این یه افتخار بزرگه! من کاملاً همه ی صحنه ها یادم بود! ولی نمی دونم چرا اینقدر گرافیکش پایین اومده،اونموقع ها فکر می کردم خیلی بهتره!

و اینکه من اصلا نمی دونستم توشیشان به اون دختر خانوم ،که صدای خیلی قشنگی هم داشت علاقه داره!

 

.

.

.

دیروز داشتم حساب می کردم،که کمتر از یک ماه مونده تا بیست و یک سالگیم!

برای اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید!

(محض خاطر این یاد آوری کردم که دوستانی که به بهانه ی عید و تعطیلی قصد پیچاندن! هدیه را دارند بدانند،قبل تعطیلات و بعد تعطیلات هم هدیه قبول می کنیم! در تعطیلات هم البته قبول می کنیم

                                                                                           با تشکر مدیریت وبلاگ )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۲/۱۶
زهرا صالحی‌نیا