11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۲ بهمن ۸۷ ، ۲۱:۲۳

Title-less

من زیبا نبودم! من هیچگاه زیبا نبودم و تو هم می دانستی....

.

.

و هر روز به بهانه ای انگشتت را سوی کسی می گرفتی و اشاره می کردی....و زیبایی اش را به رخم می کشیدی.....

.

.

.

من زیبا نبودم ولی هیچگاه فکر کردی که ممکن است حسود باشم؟!

........سر بلند کردم تا نگاه کنم..نه به سمت اشاره ی تو ....به سوی دیگری تا شاید خودم "زیبایی" پیدا کنم....ولی..........

                                  کور شدن بهتر از دیدن آن برق غیرت بود...........

بی اعتنا به اشکهایم....دوباره اشاره کردی و اینبار نگاه نکردم....

سر پایین انداختم و خیره به سقوط اشکهایم شدم.......

.

.

.

پ.ن:هیچ چیز دیگه مثل قبل نیست.نه من نه دلم نه روحم و حتی آرامشم...نمی دونم آرامشم و کجا جا گذاشتم!

پ.ن2:این روزها عاشقانه نوشتن گناه شده!

همینجوری: یه آقا پسری و توی همین وبلاگ بازیا شناختم که سن و سال کمی داشت و کارها ی جالبی انجام می داد،مثلا عاشق هر کی می شد به اسم خودش و اون دختر خانم یه وبلاگ می زد...وقتی هم دوست می شد که دیگه هیچی...فکر کنم سایت می زد...بعد  دو تا پست ننوشته مجبور می شد بره یه وبلاگ بزنه به اسم خودش و یه پسوند مثل "بی وفا" یا "تنها مانده" یا "چرا رفتی؟"

 یا "من و تنها نذار رو قلبم پا نذار...."

که من این آخری و بسیار می پسندیدم....

البته این وبلاگها هم دوام چندانی نداشت و خوب نام جدید و وبلاگ و ....چرخه ی جالبی بود....جالب اینکه همواره هم عاشق بود (به تمام معنا خجالت می کشم این اصطلاح و برای هر نوع حسی به کار ببرم،واقعا خجالت آوره) و همیشه بعد از بهم خوردن رابطه تقصیر گردن نفر قبل می انداخت......این آقا پسر از من راهنمایی می خواست برای اینکه چه طور دوست دخترشون ( از این کلمه هم متنفرم) بیشتر عاشقش بشه!!

و شما فکر کنید من در چه وضع فجیعی قرار داشتم. من باید اول به این آقا کوچولو می فهموندم که بسیار "کشکی" عاشق شده و بعد باید بهش ثابت می کردم ساختن وبلاگ نهایت فداکاریه یه عاشق برای معشوقش نیست و اعصاب خورد کن تر اینکه این آقا پسر اصلا هیچ دلیلی برای عاشق شدن نداشت...من حتی می تونستم تحمل کنم که بگه عاشق زیبایی اون دختر شده ولی این آقا فقط می گفت عاشقم آخ عاشقم واخ......(می دونم که گاهی عشق یک لحظه می یاد و خانه و کاشانه را به آتش می کشه و..... ولی قبول کنید عشق همیشه از یه نقطه ی مشترک سرچشمه می گیره،البته منظورم یه عشق درست و اصولیه! لطفاً نگید که عشق حساب و کتاب نمی شناسه!بحث من چیز دیگه ای! با تشکر (لبخند) )

من ِ بیچاره هم اعصاب درستی در این زمینه ها ندارم،و واقعا یه حس مرموز و توی من به وجود می یاد،و من فکر می کنم کاش یه هفت تیر تو دستم بود...یا یکم زهر...الانکه دقیق تر فکر می کنم می بینم واقعا کشتن با زهر شیرین تر از خون ریزیه!!!

 

پیام اخلاقی:پدرها و مادرها لطفا به بچه هاتون طرز صحیح استعمال عشق و یاد بدید...

                                                                                       روابط عمومی نامه های بی مقصد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۲۲
زهرا صالحی‌نیا