11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

(  سلام..همین.............)

 

نامجو می خواند و من ناگاه غلطیدم در صحرایی که نمی دانستم کجاست،در پشت کاروانی می دویدم....

فریاد می زدم...ضجه می زدم.....ناله می کردم.........دستانم سوی کاروان دراز بود.....

می دویدم.....ضجه می زدم.....فریاد می زدم............

نبریدش......

نبریدش.....

نبریدش......

نبریدش......

 

ای ساروان
ای کاروان
لیلای من کجا می بری
بـا بـردن،لیلای مـن،جان و دل مـرا می بری
ای ساروان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
ای ساروان کجا می روی
لیلای من چرا می بری

 

می دویدم و می دویم........به دنبال تو......لیلای مرا نبرید...........به کجا می برید لیلای مرا............

لیلای مرا نشانده بر محملی بی جهاز کجا می برید؟؟.............

بگذارید بماند......

من می دیدم........من نگاههای لیلایم را می دیدم........لیلایم مجنون لیلای دیگری است........لیلای من.....

نبریدش.......

نبریدش...........



در بستـن،پیمـان مـا،تنهــا گـواه مــا شــد،خـــدا
تا جهان،بر پا بُـوَد،این عشق ما مانـد به جا
ای ساروان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
ای ساروان کجا می روی
لیلای من چرا می بری

 

من دیدمش من لیلای خود را دیدم.....

"می دوید و او می دوید

می نشست و  او می نشست

می کشید و او می کشید

می بُرید و او....

نَبُرید... نَبُرید... نَبُرید...

نبریدش...............

بگذارید بماند...........من بوسه های لیلایم را دیدم........... بر این دشت...........

لیلای من............من با این دشت پر از لیلی و مجنون چه کنم..........نبریدش.........نبریدش......

 



تمامی دینم ز دنیای فانـی،شراره ی عشقی که شد زندگانی

زیاد یاری،خوشا قطره اشکی،ز سوز عشقی،خوشا زندگانی
همیشه خدایا،محبت دلها،بـه دلهـا بماند،بسان دل ما
که لیلی و مجنون،فسانه شود
حکایت ما،جاودانه شود

 

من کدامین افسانه را بخوانم بی تو...بمان صاحب عزای من...این لیلای توست که خفته در این دشت.....

من چه کنم مجنون لیلایی من............

ساربان............ای ساربان.....بمان............

من با این دشت چه کنم.........

تــو اکنــون ز عشقـم گـریزانی
غمــم را ز چشمــم نمــی خـوانی
از این غم،چه حالم،نمی دانی

 

لیلای من خمیده است......بگذارید بازگردد به این دشت........که دلش مانده در اینجا..........

در همینجا که من تا زانو فرو رفته ام در خون و اشک.............

لیلای من ملائک را می بیند که می گریند.................

ساربان ......بمان....نرو...این لیلای من است که می بری...

این لیلای من است که به روی دشت می خندد............بوسه می زند............نجوا می کند..........

"ما رایت الا جمیلا"

پس از تو نمـونم بـرای خـدا،تـو مـرگ دلـم را ببیـن و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم،گل هستی ام را به چین و برو

که هستم من آن تک درختی،که در پای طوفان نشسته
همـه شـاخـه هـای وجـودش،ز خشـم طبیـعـت شکسته

 

نمی ماند بی لیلایش لیلای من.....بمان........این کاروان مقصدش به کجاست؟...............

لیلای من می ماند همین جا......

بمان.........

نبریدش ....نبریدش...

می دویدم...کاروان را نمی دیدم...........در میان اشکهایم گم شد کاروان..............

در میان غروبی سرخ.....................

لیلایم رفت..............رفت.................

 

ای ساربان

ای کاروان

 لیلای من کجا می بری

با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری

ای ساربان کجا می روی            لیلای من چرا می بری

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۱۵
زهرا صالحی‌نیا