11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

تو که یوسف شدی،من مجبور شدم زلیخا شوم،همیشه همینطور بود،من برادر می شدم و تو یوسف،من گرگ می شدم و تو یوسف،من در می شدم و تو یوسف،من...........

 

...اینقدر زیباییت را به رخم کشیدی که حسود شدم،به چاه انداختمت!

ماندم با یعقوب چه کنم!!

.

.

قافله سالار شدم و تو را از چاه بیرون کشیدم!!

تو که در قافله ام پا گذاشتی،راه گم کردم،ترسیدم،مرا به کجا می بردی تو!!!

...تو را فروختم!!!

.

.

تو را که فروختم،تازه گم شدم،باز هم ترسیدم،عزیز مصر شدم.....

.

.

تو را که خریدم،به قصر بردم...به قصر بردم...به قصر بردم....

کدام قصر...؟؟

قصرم با حضورت ویران شد،شد کلبه خرابه!!

معشوقم دل به تو بست......دوباره حسود شدم........

.

.

شدم زلیخا....

از اول هم باید زلیخا می شدم...

باید از همان اول می پرستیدمت..........

خواندمت....

ولی تو گریختی از من

این بار تو فرار کردی..............

دلم نیامد چنگ زنم بر لباست..........می خواستم رویت را ببینم............

.

.

در اول شدم....

دستانت بر پیکرم فرود آمد....مرا کوبیدی و دویدی....

در دوم شدم....

سوزشی تمام وجود چوبیم را گرفت....مرا کوبید و دویدی...

در سوم شدم....

ترک بر داشت جایی در میان سینه ی چوبیم....مرا کوبیدی و دویدی....

در چهارم شدم......

دستانه آزرده ات پیکرم را آزرد.....مرا کوبیدی و دویدی....

در پنجم شدم....

خجالت زده بودم از دستانت.....خواستم خود را کنار بکشم....ولی......مرا کوبیدی و دویدی......

در ششم شدم....

جایی در میان سینه ی چوبیم...از میان ترک.....جوانه زد.......دویدی...........

در هفتم شدم...

سبز شدم و قد کشیدم.....خود را کنار کشیدم.......ایستادی......ایستادی........ایستادی........

.

.

.

پ.ن:_خیلی سال پیش،وقتی هنوز جوان نشده بودم،سروش جوان می خواندم،یکی از شماره ها،متنی

 بود،یوسف بود و گرگ و زلیخاو....همیشه دوست داشتم من هم این بازی را بنویسم،می گردم و متن را

پیدا می کنم،فقط خواستم بگم تا شرط الهام گیری رعایت شود._

 .

 .

.

.

.

اضافات: اضافات یعنی هر کی بگه چی می خوام بگم معلومه خیلی باهوشه!!

 اضافات یعنی،نمی دونم چرا یک دفعه دلم گرفت! همه شاهد بودن که خوب بودم...خیلی بیشتر از خیلی هم...ولی یکدفعه ای دلم همچین گرفت و تنگ شد......

همون...تنگ شده...ما ز یاران....این حافظ هم می ره رو اعصاب آدم بعضی وقتها....انگار مجبور بوده اینجور شعر بگه که منم بخونم و بزنم....بزنم........نمی زنم......چه شبی شد....

"تو که نخورده مستی.....تو که نزده می رقصی....."

قرار بود شب تولد باشه امشب....بی خیالش.......قرار بود یکساله بشم........همین فردا.......

بساط پذیرایی هم آماده بود..ولی دل و دماغم یکدفعه ای رفت......همینه دیگه .......

"تو که تاحالا دلتنگ نشدی اونجوری نگام نکن_نخونم_ بعد تو دلت بگو،پاشو خودت و جمع کن برو"....

"...............................................................................................................................

........................................."

 

چیز مهمی نیست،اس ام اس بود،دقیقا همینجایی که نوشتم رسید_ای خدا خیرت بده رویا،سالی یه بار اس ام اس می دی،اونم اینجوری!!!!_

_نگو که اس ام اس هم رفته در لیست وسیله های حکمت دار..........._

از آنهمه سور و ساط همین چند قاچ هندوانه ماند،نوش جان چشمتان..........

) عجب بارونی گرفت.....)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۱۳
زهرا صالحی‌نیا