11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

نامه ای که همراه مثنوی مولوی به آدرس پسرش احسان در آمریکا پست شد

 

احسان

مولوی دو بار مرا از مردن باز داشت،نخستین سالهای بلوغ بود،بحران روحی همرا با بحران فلسفی.

 چه،اساسا من خواندن را با آثار مترلینگ آغار کردم و آن اندیشه های بی سرانجام شک آلود که نابغه ای چون او را دیوانه کرد پیداست که با مغز یک طفل دوازده ساله ی کلاس ششم دبستان چه می کند؟

بر داشتم لقمه های فکری بزرگتر از حلقوم شعور و هاضمه ی ادراک مسیر صادق هدایت را که آن ایام خیلی وسوسه انگیز بود پیش پایم نهاد و من برای پیمودن آن مسیر ساعاتی پس از نیمه شب آهسته از خانه بیرون آمدم.

جاده تاریک و خلوت کوه سنگی آن سالها را طی کردم،استخر کوه سنگی نزدیک می شد و من ساعتی دیگر خود را در آن آرام یافته می دیدم،ناگهان دلبستگی،تناه دلبستگیم،به این دنیا مرا مردد کرد،مثنوی!

واین جمله نزدیکهای استخر در درونم کامل شده بود،و صریح: ((زندگی؟هیچ.اما فایده را دارد که درآن با مثنوی خوش بود و با دنیا را گشت و رشد کرد...)) برگشتم.

مرگ و زمدگی دو کفه ی هم سطح بودند اما مثنوی کفه ی زندگی را سنگین تر کرد.زنده ماندم.

بار دوم وقت ورود به اروپا بود.در اوج جوانی ،عظم این هیولای پولاد ، که بر روی طلا و شهوت خوابیده است مرا بر خود لرزاند.

کیست که در این تنهایی و غربت،در این میدان گلادیاتور بازی ،من اسیر را نیرویی می تواند بدهد که با این غول ها و آدمخوار ها مقابله کنم؟

برای مشهد نامه نوشتم که مثنوی را بفرستید.

با مثنوی شده بودم مثل کودک ضعیفی که در کنار پهلوانی از اهل محل خود حرکت می کند و از هیچ آجانی ،سگ هاری،دزدی،قلدر قداره بندی نمی هراسد.

من که شب را با مولانای کبیر سر می کردم،صبح که بر مارکس و هگل و نیچه و سارتر و سوربون و استادان محترم و فرهنگ معتبر و تمدن طلایی گذر می کردم نگاهی عاقلانه و لبخندی بزرگوارانه و رفتاری اشرافی و احساسی شاهزاده مآب داشتم.

 

احسان جان

چون اکنون در برابر تو غرب با تمامی محبتها،سفسطه های و اسناد و مدارکش تنها به قاضی آمده است و شرق،زوج ایران،ارزش ها و اصالت و زیبایی ها و سرمایه های اسلام همه غایبند و وکیل مدافع ما حضور ندارد،کتاب مولانا را می فرستم تا به نمایندگی همه در برابر مدعی،از ما دفاع کند.

مولوی غیبت همه را جبران می کند و یک تنه همه را حریف است و تو را در ماندن یاری می کند.

علی

تهران.شب آخر سال55

ساعت 5 صبح

سروش جوان،سال چهرم،شماره49
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۰/۱۹
زهرا صالحی‌نیا