11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۰۸ دی ۸۷ ، ۰۰:۵۹

خیلی خیلی خیلی بزرگ

امروز شنبه،دیر کرده بودم،شاید مثل همیشه،وقتی توی خیابان می دویدم تا تاکسی بگیرم و سریع تر خودم و به کلاسم برسونم،از کنار پدر و پسری رد شدم،که با آرامش قدم زنان پیش می رفتند،پدر داشت در مورد یک چیز خیل خیلی خیلی بزرگ با پسرش حرف می زد،وپسرک مات داستان پدرش بود،خیلی دلم می خواست آرام تر برم و بفهمم چه چیز خیلی خیلی بزرگی وجود داره،که اینطور آن پسرک و مات کرده!!

گاهی وقتها واقعا حسرت می خورم،حسرت اینکه کاش پدرم برای من هم داستان می گفت،کاش فقط یک لحظه دوش به دوش من راه می رفت.

                             ****************************

الان که می نویسم ساعت 12:55 دقیقه ی روز یکشنبه است،فردا صبح ساعت 9 دماوند کلاس دارم،و هنوز هیچی درس نخوندم،ولی مهم تر از همه محرمه که داره می یاد،هم ذوق کردم که داره می یاد،هم دوباره غم کهنه ریخته تو دلم،محرم عجیب باشکوه و زیباست،ولی من شکوه محرم و توی یک کتاب حس کردم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۰/۰۸
زهرا صالحی‌نیا