من و انکار شراب؟!!
گاهی من می مانم و تمام داشته ها نداشته هایم،من می مانم و آنچه که روزگاری داشتم و اکنون ندارم،من می مانم و تصویرهایی که هر روز کدر تر می شود،من می مانم و چهره هایی که کم کم از خاطرم فراموش می شوند،من می مانم و نامه هایی که هنوز بی مقصدند،نامه هایی که فقط نوشته می شوند و آرزوی خوانده شدن را در تک تک واژه هایشان می توان دید!
.
گاهی دلم تنگ می شود برای همان تصویرها،همان خاطره ها،همان چهره ها!!
.
گاهی دلم برای دل ِ خوش خیال ِ خودم می سوزد،گاهی از "من" بودنم خسته می شوم و گاهی............
.
گاهی تنهایی با تمام حجمش به حضور من هجوم می آورد و بی رحمانه نبودنت را اثبات می کند.....
.
گاهی نه!! همیشه دلم خوش است به حضور نگاهی که رد نوازشش را بر روی جسم و روحم حس می کنم،به چشمانی که برقشان تنهاییم را چراغانی می کند،دلم خوش است به چشمانی که هربار سر بلند کنم،می بینمشان،به لبخندی که به اشکهای گاه و بی گاهم می زند،به دستی که زخمهای ِ حقیرم را مرهم می گذارد!
.
دل ِ من همیشه قرص است به حضوری بی پایان،به وجودی بی همتا،به دلی عاشق،به معشوقی پر از ناز و اشتیاق...
.
و من همیشه سرافکنده ام در پیش آن چشمها،و همیشه شرمنده ام در حضورش،همیشه زمان عشق بازی که می رسد،او برنده می شود و من می مانم اول خط،همیشه او باز می گردد و کنارم می نشیند،همیشه دل ِ خطارکار من را می بخشد،همیشه سرقولش می ماند و من.....
.
دلم می لرزد برای لبخندهایش،برای چشمانش،برای حضورش،برای تمام عشقش....
.
فَبِاَ یِّ الا ءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان!