11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۱۵ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

خورشید داغ تر از همیشه می تابید،من بودم و نگاهی سرگردان،تاب می خوردم،بالا و پایین،بعد چشمانم را بستم،دستانم را باز کردم،طنابهای تاب را رها کردم،بالا پایین

بالا

پایین

باد جیغ میزد

من فقط نفس می کشیدم

بالا

پایین

چه قدر دوست داشتم،چقدر دوست داشتم،همه ی دنیا،همه ی دنیا ساکت شود،فقط من باشم و تابم!

تاب آرام تر شد،چشمانم را باز کردم،همه جا سکوت بود،سکوت،هیچ کس نبود،همه ی تابها آرام استاده بودند،برگها آرام می لرزیدند،باد گرم به صورتم می خورد،لبخند زدم!

به این زودی برآورده شد؟!

فکر کردم،فریاد بزنم،فریاد بزنم و کسی را صدا کنم،ولی،دلم نیامد،حیف بوداین سکوت بشکند!

آرامش،همه جا بوی آرامش می آمد،پاهایم را به زمین زدم،تاب بالا رفت،چشمانم را باز نگه داشتم،خندیدم،بلند خندیدم،قهقه زدم!

ولی

ولی

_این ولی ها،هیچگاه،هیچگاه مرا رها نمی کند،قرار نبود داستانم عاشقانه شود! تو از کجا آمدی؟!!_

دلم تنگ شد،تنگ شد برای بوی حضورت،تو که نیستی،من فقط دل خوش بودم به اینکه در جایی از این شهر هستی،گفته بودم قرار نبود عاشقانه شود،همه ی داستان را به هم ریختی!!!!!!!!!!!!

تاب ایستاد،چرا این طور کردی؟!!!!

                   **********************************************

پ.ن:پ.ن یعنی دلم لک زده برای تاب بازی،برای بلند خندیدم،کاش بابا بود تا با هم می رفتیم تاب بازی! کاش بابا زود تر بیاد!این دفعه دلم براش خیلی تنگ شده!دلم برای همه تنگ شده! اجازه ی دلتنگ شدن که دارم؟؟؟؟؟؟؟؟ ندارم؟!!!!!!!!

پ.ن یعنی می دونی..

می دونی؟

نه تو نمی دونی!

نمی دونی

پ.ن2:پ.ن 2 یعنی ببین کارم به کجا رسیده ! پ.ن2 دیگه چه صیغه ایه؟! صیغه ی مفرد،صیغه ی تنها،صیغه ی .....

ولش کن........

یا علی مددی

 

 

زهرا صالحی‌نیا

 

قرارمان به بازگشت بود،به من گفت برگرد،صدایم کرد،گرمای نفسهایش در صورتم خورد،دلم

 می لرزید،ترسیده بودم از اینهمه خشم،از اینهمه غیرت!!

 

دست برد و چادرم را کشید روی صورتم،دندانهایش را روی هم سائید و گفت:برو تو !

بعد اضافه کرد:کسی نبیندت!

 

من سر به زیر داخل شدم،فقط صدا می شنیدم،صدای راز و نیاز،و صدای گامهای سنگینی در پشت سرم،می لرزیدم.

 

_بنشین

 

نشستم

_تمامش کن! تمام

 

هنوز می لرزیدم،دستان مشت کرده اش را می دیدم،مشتها به هم فشره می شد و بعد دوباره باز می شد،فکر

 کردم،اگر،تنها اگر کمی دستش را بالا بیاورد،تنها کمی،بعد مشت....

 

_خجالت بکش!

 

لرزشم بیشتر شد!

 

_چرا؟

 

صدایم می لرزید!

 

_مشت؟با همین دست؟با همین دست تو را بز............؟با همین؟

 

صدایش ،صدایش پر از دلخوری بود،چادر هنوز روی صورتم بود،مشتهایش را باز کرد.

 

 

_ببین،خوب نگاه کن،اینها برای ز..........

 

صدایش در گلو شکست،بغض کردم،بغض کرد!

 

من.......

 

_سیسسسسسسسسسسس

 

من........

 

_حرف نزن زهرا،حرف نزن!

 

چقدر بغض در گلویش بود!

 

_نیامده بودم برای ز......از دست تو،مرا به کجا کشاندی!!!!!

 

بلند شد،فقط پاهایش را میدیدم،پشتش را به من کرد

 

_آمدم تا بگویم،همینجا بمان،نرو ،دیگر نرو!

 

ورفت،قدمهایش را می دیدم،دیدم که رفت،ولی من نشسته بودم،خودش گفت بنشین،قدمهایش سنگین بود،صدای درآمد.در رابست،،هنوز صدای نیایش می آمد،چادر را کنار زدم،چشمانم سوخت.............

 

از خواب پریدم،تنم تب داشت،نفس نفس می زدم،هنوز می لرزیدم،صدای اذان می آمد،صدای اذان می آمد!!!!

 

                             ******************************************

پ.ن:پ.ن یعنی،حوصله ی بازی ندارم،حوصله ندارم دوباره کلمات و  ردیف کنم،پ.ن یعنی حوصله ندارم،پ.ن یعنی هی ی ی ی،ای ی ی ی ی دل،پ.ن یعنی می دونم این برای دو پست قبله ولی هنوز دلم خوب نشده،پ.ن یعنی سبزی جملات برای هیچ منظوری نیست،فقط برای جلای چشم خواننده است،پ.ن یعنب دلم تنگ شده برای سبز،کاش یکی و پیدا می کردم می دادم همه ی اینجا رو سبز کنه! نقاش آشنا سراغ دارید؟ که یه روزه کار و تحو.یل بده؟!!!!!!!!

 

زهرا صالحی‌نیا

باید به او می گفتم ایمانی که عشق را ممنوع کند،ایمانی که حق طلبی را خفه کند،خضوع به

 شیطان است.ایمان باید زاینده ی عشق باشد.باید موجب وصل شود.باید موجد شادی باشد.راه به

 آشنایی بگشاید.ریشه ی مصیبت و فراق را بخشکاند.اُ ف بر مومنان غافل از عشق.......................................

 

 

                      کیمیا خاتون

زهرا صالحی‌نیا
۲۶ دی ۸۷ ، ۲۲:۳۰

هی ی ی ی ی ،ای دل ل ل ل ل

(خدا شفا بدهد،دوباره 2 پست در یک روز!!

خوب اگر خواستید نخوانید! اصلا نظر هم ندهید!!

اصلا دعوا که نداریم؟!

داریم؟_یکی باید به خودم بگه_جای رویا خالی که بگه تو با هیچ کس دعوا نداری دعواهات فقط برای..................

هی ی ی ی ی ،ای دل ل ل ل ل

به قول نفیسه ان شاء الله خدا وقت جبران به همه بده،به همه!

آمین یادت نره اونم بلنده بلند!)

 

من به امید حضور خشنودم

مرا امید ده به صدایی

به نشانه ای

به نسیمی

چهره ات از یادم رفته!

"می ترسیدم نگاهت کنم،می ترسیدم بشکنی! "

ولی الان ،دلم می خواهد یک لحظه تنها یک لحظه به نظار ه ات بنشینم و بعد.................

بعدی دیگر نباشد

تو باشی و من و من و من

 

 

زهرا صالحی‌نیا
۲۶ دی ۸۷ ، ۱۷:۴۰

تا به حال دلتنگ شده ای؟!

با نام تو افطار می کنم

کاش این غروب آخرین غروب بی تو بود

محبوبم

من تا به کی به انتظار طلوع وغروب بنشینم؟

تا به کی از هر رهگذر بوی تو را بجویم

تا به کی سلامم را به نسیم دهم تا به تو برسانند

بیا و فاصله ها را کوتاه کن

نذرهایم منتظرند تا ادا شوند

ببین

التماس می کنم

نگاهم بوی خواهش نمی دهد

تماماً التماس است

ببین دستانم پر از نیاز لمس حضور تو است

چشمانم

چشمانم تشنه ی دیدن است

دلتنگی غوغا می کند

تا به حال دلتنگ شده ای؟!

 

زهرا صالحی‌نیا

گاهی بعضی آرزوها عجیب دورند.........

سکوت

سکوت

سکوت

مغزم تصمیم گرفته سکوت کند و دلم هم که......

کلاً خاموشه!

.

.

یک ساعت قبل از نوشتن متن پایین،جملات بالا را نوشتم،واقعا دلم خاموش بود،خاموش که نه،فکر کنم قهر کرده بود،آرامش قبل از طوفان!

بعد

_1ساعت بعد_ دستم،دست خودم نبود،می نوشت،می نوشت،فریاد می زد،می گریست،و دلم،فوران کرده بود،طوفان بود،من مانده بودم و دلم و دستم و صفحه ی سفید،ندانسته گفتم،و دانسته حسرت خوردم،حسرت زهرایی را که روزی با خدایش قرار گذاشت......................

.

.

.

.

قرارمان یادت هست؟؟

کداممان فراموش کردیم؟

من یا تو؟!! تو که هنوز خدا هستی! پس حتما من........

من فراموش کرده ام؟ مطمئنی؟

.....................من چه قراری را فراموش کرده ام؟؟

.

.

.

.آهان یادم آمد...........

.

.

.

.

.

تو هنوز سر قولت هستی! قول دادی خدا باشی،تو قول دادی همیشه ی همیشه کنارم بمانی،می شنوی(فریاد می زنم)توقول دادی!!!!!!

چرا پس من اینجا.......

چرا پس من تنها هستم؟

چرا غمگینم؟

چرا دنیایم سیاه است؟چرا باید روز و شب به این فکر کنم که چگونه گناهان ریز و درشتم را پاک کنم؟

چرا تو نیستی که بگویی چه کنم؟

چرا تو دستهای مرا نمی گیری؟

چرا با من سخن نمی گویی؟؟

نمی بینی؟نمی بینی لحظه لحظه آب می شوم؟

نمی بینی زیر اینهمه حجوم سیاهی قلبم را دود گرفته؟نمی بینی تنهایم؟بی کسم؟

نمی بینی که دستهایم چشم انتظار کمک است؟

چرا پاسخ مرا نمی دهی؟

من عصیان کرده ام! من تو را می خواهم،می خواهم بی هیچ حجابی تنها با من

با من سخن بگویی

می شنوی؟

من تو را فقط برای خود می خواهم

می خواهم تو خدای من شوی و من تنها بنده ی تو

می خواهم من عبادت کنم و تو تنها مرا بنگری

می خواهم فقط من در خانه ی رحمتت باشم

می شنوی؟

من تو را

تویی که فراموش کرده ام

 را دوست دارم

من نمی توانم بی تو

بی مهر تو

بی عشق تو دمی زندگی کنم

مرا نران

مرا از در رحمتت نران

من پر از گناهانم

ولی می بینی؟

هنوز بی تو توان ماندن ندارم

مرا دریاب  اگرچه سیاهم.

 

 

زهرا صالحی‌نیا
۲۴ دی ۸۷ ، ۱۴:۴۱

Title-less

وَهُوَ الَّذی یَقْبِلُ التُّوْبَةِ عَنْ عِبَادِه وَ یَعْفُو اعَن ِ السَّیِاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلوُنَ 25

 وَیَسْتَجیبُ الَّذینَ امَنوُا وَ عَمِلوُا الصَّالِحَاتِ وَ یَزیدُ هُمْ مِنْ فَضْلِه وَ الْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدیدٌ 26

واوست خدایی که توبه بندگانش را می پذیرد وگناهانشان می بخشد وهرچه کنید می داند۲۵

و دعای آنان که به خدا ایمان آورده ونیکوکار شوند مستجاب می گرداند و از فضل و کرم خود بر ثواب آنها می افزاید اما برای کافران عذابی سخت خواهد بود

۲۶                                                                                       شوری

 

زهرا صالحی‌نیا

نامه ای که همراه مثنوی مولوی به آدرس پسرش احسان در آمریکا پست شد

 

احسان

مولوی دو بار مرا از مردن باز داشت،نخستین سالهای بلوغ بود،بحران روحی همرا با بحران فلسفی.

 چه،اساسا من خواندن را با آثار مترلینگ آغار کردم و آن اندیشه های بی سرانجام شک آلود که نابغه ای چون او را دیوانه کرد پیداست که با مغز یک طفل دوازده ساله ی کلاس ششم دبستان چه می کند؟

بر داشتم لقمه های فکری بزرگتر از حلقوم شعور و هاضمه ی ادراک مسیر صادق هدایت را که آن ایام خیلی وسوسه انگیز بود پیش پایم نهاد و من برای پیمودن آن مسیر ساعاتی پس از نیمه شب آهسته از خانه بیرون آمدم.

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۶ دی ۸۷ ، ۱۳:۳۱

کف خیابون پر از ستاره بود

دلتنگی بیداد می کند!!

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

                       عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

مگه گم شده بود که پیدا بشه؟! توی کدوم پستوی دل می تونی عشق و پنهان کنی؟ کجا؟پشت کدوم نگاه؟

نگاه؟!!

وقتی چشمها رو ببندی ،همین می شه،عشق گم می شه،و وقتی گم شد،باز کردن چشم فایده ای نداره!

                          ***************************************

خیلی بی ربطه ولی الان یادم اومد و خواستم  بگم،چند روزپیش،صبح زود ،حدود ساعت 6/30 ، می رفتم کلاس، کوچه خلوت خلوت بود، هوا تاریکِ تاریک بود، ماه تو آسمون بود،داشتم با خودم.....نه با خدای خودم حرف می زدم،از همون حرفهایی که فقط می شه به خدا زد،همون حرفهایی که حتی نمی تونی 2 دقیقه بعد پیش خودت تکرارش کنی،تو حال خودم بود،از کوچه اومدم بیرون،پیچیدم تو خیابون،یه دفعه دیدم زمین پر ستاره شده!

کف خیابون پر بود از ستاره های ریز و درشتی که به من می خندیدند و چشمک می زدند،خواستم لگدشون نکنم،می خواستم،تا اومدن خورشید همونجا بایستم و ستاره هایی که به زمین اومده بودن و نگاه کنم،ولی............

آروم قدم برداشتم،اولین ستاره که زیر کفشم رفت،آروم گفتم:آخ!!

صدای آخم تو خیابون خلوت پیچید،هر قدمم یه آخ بود و یه دنیا پشیمونی و شرمندگی،از ستاره هایی که اومدند زمین و من مجبورم لگدشون کنم.

(شاید صدای آخ هام باعث شد،صدای جرغ،جرغ،شیشه خورده ها رو نشنوم،وگرنه،باید زود تر از اینا می فهمیدم که شیشه ی پنجره ی اولین خونه ی خیابون شکسته!!!)

ولی فرقی برای من نمی کرد،چه شیشه شکسته بود،چه نشکسته بود!اون روز صبح،من دیدم

 

                                                    دیدم که کف خیابون پر از ستاره بود

 

زهرا صالحی‌نیا
۱۰ دی ۸۷ ، ۲۱:۴۰

غزه در آتش

 نذرهایم برای تو

اشکهایم برای تو

دستهایم برای تو

اگرچه دوری

اگرچه محرومم از دیدنت

اگرچه تو در سختی هستی من اکنون اینجا آسوده می نویسم برای تو،ولی کاش بدانی مهر فاصله ها را  یکی می کند و دردها را مشترک!

هر زخمی که به قامت تو فرود می آید گویی بر قلب من می نوشیند،و تو خود قضاوت کن کدام دردناک تر است.

شرمنده ام

از اینکه مسلمانم و بی هیچ کمکی به تو آسوده نشسته ام

و حیران از انسانها ...

                       نه......

                                     موجوداتی که غم تو را

                                                             درد تو را میبینند و دم نمی زنند

مرا نیز همراه خود بدان

بدان اگرچه در کشور خود غریب و تنهایی ولی انسانهایی هستند که همیشه در قلب و خانه هایشان به رویت باز است!

همیشه

 

زهرا صالحی‌نیا