فاصله ی من و تو قد چهار نخ بود.....دودش کردیم و فرستادیم هوا!
به سوی تو،به شوق روی تو،به طرف کوی تو...........
بخند با من،بخند،تازه پیدایت کرده ام همسفر جان!
انگار آینه شدی برای من،و تو چه قدر شکسته تر شدی،چه قدر پر زخم تر شدی،چه قدر.........
بخند همسفرم....
کی رود رخ ماهت از نظرم،نظرم،نظرم......
نگاه که کردی،فهمیدم،این اَنگها به تو نمی چسبد، "تو مثل همه نیستی"
تو مثل من هستی و نیستی،من مثل تو هستم و نیستم!
یک دم از خیال من...نمی روی ای غزال من...دگر چه پرسی ز حال من...
تا هستم من اسیر کوی توام،در آرزوی توام......................
این من و تو و دل و طعم گس دهانمان و چشمان ِ نم گرفته و عطر دود غلیظ همنشینی.
این من و تو و خاطره و زخمهایی که هرچه عمیق تر می شود مشترک تر می شود!
بگو دختر،بگو!
بخراش!!!
تازه کن زخم من را...
بگذار من هم تازه کنم ...
بیا زخمهایمان را فقط برای خودمان نگه داریم،بیا برای خودمان خونش بیندازیم!
بیا جلوی همه ی همان چشمها که اگر می خواستند هم ما را نمی دیدند،عاصی شویم....
"این زخمها سرمایه ی ماست" دختر!
خودت گفتی "این سرنوشت ما بوده" خودت گفتی "از اول هم قرار بود،زخم برداریم....."
دلم می خواهد تک تک واژه هایت را قاب بگیرم،بزنم سر در دلم، با میخ.....
دلم می خواهد بکوبمش بالای در ِ دلم عزیزکم!
سراغش را داری؟