خرده جنایتهای میوه فروشی
حسین آقا میوه فروش محل ِ ما، شخصیت مهمی است. وقتی در صف میوه هستی و خانمی همراه چند ملازم، بدون حتی نیمنگاهی به صف عریض و طویل رد میشود و با غروری ملکهوار وارد مغازه میشود، تا بیایی به خودت تکانی بدهی و تلنگری به جلوئیها بزنی که "این خانم صف رو ندید؟!" یا "مگه این صف نیست؟!" خانمها سریع سر در گوشت میکنند و میگویند: "زنشه!" یا "خانم ِ حسین آقاست!" یا "زن ِ حسینه! نمیشناسیش مگه!"
لحنشان وقتی آن بانوی ِ مکرمه را معرفی میکنند، مخلوطی است از کمی حسرت، حسادت و شیطنت.
خرید کردن از حسین آقا، علاوه بر تامین مایحتاج خانه، گویی نوعی تفریح هم برای برخی بانوان است، میآیند، اراجیفی میگویند، و حسین آقا در هیبت مرد دهه چهلی به تمام معنی ضایعشان میکند.
در این میان، اگر در صف آرام بایستی، ممکن است خانمی، حس کند "حالیش نیست، واستاده! برو کیسه ات رو بذا رو ترازو!" و سعی در پوشاندن جامعه عمل به حسش کند، که طبیعتاً چون من حالیم است، نمیتواند و حسش عریان میماند.
از اینها گذشته، حسین آقا از مشتریهایی مثل من خوشش نمیآید، مشتریهای گاهی که به اجبار میخورند ِاخمو و چانهنزن، که جملاتشان محدود میشود به مقدار میوه درخواستی و بفرمائی برای دادن پول یا کارت عابر.
طبق تحقیقات میدانیام، فهمیدهام فقط حسین آقا نیست که از این دست مشتریها خوشش نمیآید، بلکه بیشتر میوه فروشیهای محلی، از مشتریهایی از این دست بیزارند، البته بعضی بیشتری و بعضی کمتر.
مهمتر از همه اینکه، در میوه فروشیهای محلی گویا، اولیا مخدرهای که همسر میوه فروش است، حکم نیمچه ملکه محل را دارد، که تا میتواند از آزادیش استفاده میکند و دل میسوزاند.
برای همین است که میدان تربهبار را ترجیه میدهم و میشوم مشتری ِ به اجبار خورده!
*آخرین باری که رفتهبودم میوه فروشی حسین آقا، خانمی جلوی ِ من ایستادهبود، چیزی نمیخرید، گفتم" نوبت شماست فکر کنم."
برگشت و بلند خندید و دستهایش را در هوا تکان داد و جوری که همه بشنوند گفت"ای وای! من که چیزی نمیخوام بخرم! من خواهر زن ِ حسین آقام!"
و من نفهمیدم چه ربطی داشت!!!