11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۰۰

بالاخره که باید می‌گفتم.

برای حال خوب داشتن باید چه کرد؟!

به این سوال خیلی فکر می‌کنم. باید همه آن چیزهایی که دوست دارم را تهیه کنم؟! مگر می‌شود هرچیزی که بخواهم را به دست بیاورم؟!

باید همه آنچه که در دلم دارم را بگویم؟ مگر می‌شود همه حرف‌ها را زد؟!

ولی شاید بشود به آن چیزهایی که می‌توانم، برسم و آن حرف‌هایی که لازم است را بزنم. شاید ندارد، باید این کارها را بکنم. حال خوب داشتن از همه چیز مهمتر است. لازم است یکی یکی صفحات دلم را ورق بزنم و هر مشکل را بخوانم و دوباره حل کنم و آنها را که لازم است بیرون بریزم.

مثلاً باید تکلیف خودم را با این وبلاگ و خواننده‌های خاموش و روشنش مشخص کنم، باید بفهمم آیا اشتباه کرده‌ام که صادقانه آدرس وبلاگم را به دوست و آشنا داده‌ام یا نه؟! دوست ندارم اینجا را فقط به خاطر این اشتباه احتمالی ببندم، و همچنین دوست ندارم خودم را در شخصی‌ترین مکان زندگیم سانسور کنم!

من آدم کنایه و زرنگی کردن نیست، نمی‌توانم مثل بقیه جوابی تند و تیز بدهم. آدم‌ها را براساس همان چیزی که هستند می‌شناسم، فکر نمی‌کنم به نیتشان (شاید اشتباه است.)، با خودم می‌گویم: این آدم حدود دینی می‌داند، این آدم از من مقیدتر است! پس چنان نمی‌کند، پس چنین نمی‌کند! پس دل نمی‌شکند!

ولی اشتباه است، کودکانه است، نباید کودکانه نگاه کنم، نباید ساده بگیرم. مثلاً با خودم کلنجار می‌روم تا توجیهی برای کار کسی پیدا کنم! "شاید چون اینجا می‌نویسم و اینجا عمومی است فکر کرده مجوز دارد که برود به کسی یا کسانی که هیچ چیزی از وبلاگ و اینترنت و به کل متن نوشته شده من نمی‌دانند، چیزکی بگوید! شاید حرف چیز دیگری بوده!" توجیه می‌کنم و دلم بیشتر می‌گیرد، بابت همان فکرم"پس چنین نمی‌کند! پس دل نمی‌شکند!" و به این پس‌ها اضافه می‌کنم " پس راز مسلمان را فاش نمی‌کند! پس ادب هر مکانی را(حتی مجازآباد)را رعایت می‌کند! پس غیبت نمی‌کند! پس پشت مسلمان حرفی نمی‌زند/نمی‎شنود که مطمئن به درستی آن نباشد!"

به این پس‌ها که می‌رسم، به اینجای نوشته که می‌رسم می‌فهمم، دلم بیشتر از این حرفها گرفته، بابت سکوت‌هایی که کردم، بابت آن چیزهایی که ازشان گذشته‌ام، بابت کارهایی که شد فتنه و دلِ عاری از کینه و حسرتم را گرفتار این مرض‌ها کرد، بابت رفتار آدم‌هایی که من را، فقط من را، ندیدند!

به اینجا که می‌رسد، فقط پناه می‌برم به خدا، تا شاید شفای دلم را بدهد و راهی برای حل مشکلاتم.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۰
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۴)

شاید چون اینجا می‌نویسم و اینجا عمومی است فکر کرده مجوز دارد که برود به کسی یا کسانی که هیچ چیزی از وبلاگ و اینترنت و به کل متن نوشته شده من نمی‌دانند، چیزکی بگوید! 
به نظرم این احتمال زیادیه. یعنی شاید واقعا عمومی بودن صفحه ای در نت مجوزی باشه برای بازگو کردنش. که شاید اگر غیر این بود، باید رمزی در کار میبود.
شاید!
پاسخ:
به نظر ِ من اینطور نیست، مجوز بازگو کردن وقتی صادر می شود که عین جملات و کلمات متن منتقل شود نه اینکه برداشتی، تا فرد سوم که حتی نمی داند وبلاگ چیست، برود بنشیند فکر کند و بعد به تحلیلی خود خواسته برسد.
و دوم اینکه کسی که از مناسبات وبلاگی و اینترنتی چیزی نمی داند، و کلاً کسی که از مناسبات چیزی اطلاعات خاصی ندارد، چرا باید درجریان مسئله ای قرار گیرد؟؟


*رمز گذاشتن برای یک پست، برای من حکم زجر دادن خودم را دارد، دوست ندارم به خودسانسوری مبتلا شوم، و وقتی مجبورم کنند به این کار... امان از این وقتها که مجبورم!!!*

تا وقتی وبلاگ نداشتم نمیدونستم خواننده خاموش چقدر ادمو اذیت میکنه!
و اصلا یکی از دلایل پاک کردن وبلاگم (مهمترین دلیلش) همین حضور خاموش بودن بعضی خواننده ها بود، و فکر اینکه تو وبلاگ من خاموش اند، ولی احتمالا (قطعا) بین خودشون دربارش حرف میزنند. (حرف میزدند و بعدها گزارشش به من میرسید) هرچند اگر چیز خاصی ننوشته بتشم.

مخصوصا که بعدها، حتی بعد از بستن وبلاگ تازززه فهمیدم که مثلا فلانی هم خاموش میخونده.
ولی خب یه چیزایی تو این مجاز آباد گریز ناپذیره.
غریب جاییه این مجاز آباد. 
پاسخ:
بعدهااا!! امان از این بعدها و گزارش‌هایی که بعداً به آدم می‌رسد.
یک عمری وبلاگ نوشتم که دوست و غریبه می‌خواند، هیچ‌وقت مجبور نشدم بابت نوشته‌هایم توبیخ شوم یا حتی بابت عضویتم در جایی!
ولی امان از دست واسط‌هایی که حرف‌هایی که نباید را انتقال می‌دهند!
جای عمومی نوشتن تبعاتش همین است که همه جور آدمی می آید، آشنا ها هم و دوستان و حتی فامیل هم شاید پیدایت کند، آن قسمتی را آدم می تواند بنویسد که بتواند در جلوی یک جماعت از این مجموعه بلند بلند بخواند... گاهی خودم از دستم بعضی جمله ها در می رود و آدم پاک کردن پست ها هم نیستم... این است که آدم نوشتن یادداشت های پست نشدنی می شوی...
پاسخ:

"آدم نوشتن یادداشت های پست نشدنی می شوی... "

آدم هایی که این طور اطلاع رسانی ها رو به عهده میگیرن اصلا درک نمیکنم!

بنظرم وبلاگ با رمان و مجله و روزنامه فرق داره. با دفتر خاطرات هم فرق داره.تعریف کردنی نیست.

یکجورایی اینها خاله زنک های مجازآبادند دیگر! 
پاسخ:
چه تعبیر جالبی
خاله زنکهای مجازاباد

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی