همین یک بار
*پیش از خواندن پست، موسیقی درج شده در پست را play کنید، موسیقی برای این پست، حکم نمک برای غذا را دارد.
بگذار موسیقی متن وبلاگی ناشناس بپیچد در اتاق، بگذار دلم هوای روزگاری را کند که هیچگاه تجربهاش نکردم، بگذار دلم پَر بکشد برای آدمهایی که هیچگاه ندیدمشان، بگذار بنشینم کنار پنجرهای که رو به باغی باز نمیشود، اما رویای بودنش تمام نبودنش را خط میزند.
بگذار عطر روزهایی دور بپیچد و هوش از سرم ببرد تا من غوطهور شوم در خاطراتی عجیب، لحظاتی دست نیافتنی، بودنهایی پُر از تنهایی. بگذار با تکتک نتهای موسیقی به یاد بیاورم همهی آن بیپروایی خودخواسته و دل به دریا زدن را. بگذار گوشه همین اتاق بنشینم، تنها همین لحظه که خاطرات جان گرفتهاند و در این اتاق با موسیقی میرقصند من فرصت دارم که به یاد بیاورم، روزگاری را که بهسر نیامده گذشت و تمام شد.
بگذار باران ببارد و ببارد و ببارد، پنجره را باز کن، تا باد قطراتِ باران را به داخل بیاندازد، بگذار آسوده بمانم، بگذار آسوده این گوشه اتاق بنشینم و لبخندزنان به رقص خاطرات و باران و موسیقی نگاه کنم، نمیبینی؟! بهار است! بهار.
راستی حجُّکم مقبول!