به بهانه اکران کلاه قرمزی و بچه ننه
کلاه قرمزی، بدون هیچ پیشوند یا پسوندی، یک موفقیت عظیم بود، یک پدیده جدید و دلنواز، نمیشد محدودش کرد، شاید تمایل ما به نوستالژی هم در آن دخیل باشد، ولی بیشک، نمیتوان در مقابل آقای قرمزکلاه به همین سادگی مقاومت کرد، حداقل جهان بینی و نحوه نگاهش به مسائل و زندگی، هر فردی را کنجکاو میکند تا او را دنبال کند، تا بفهمد، این پسرک مثلاً وقتی وارد یک مهمانی اشرافی میشود و با پیشخدمتی مواجه میشود، چهطور رفتار میکند، یا هنگامی که لازم است برای آشتی کنان هدیهای بخرد، مثل همهی ما شیرینی و گل میخرد یا نان بربری شکر زده و گل؟!
و حتی پیش میآید، در پشت قهقهای که سر دادهایم، این فکر به ذهن میآید که، مثل من! مثل ِ من!
و کلاه قرمزی مثل ِ ما بود، هرکدام از ما، میتوانستیم و میتوانیم یک کلاه قرمزی باشیم، خیلی سادهاست، چند نفر از ما، تا به حال با جملاتی مثل این مواجه شدهایم: برو عقب حرف بزن! تف نکن! آروم حرف بزن! برو حموم! وسایلت رو پخش زمین نکن! سلام کن! جورابت بو میده! مشقات رو بنویس! بازم چه دسته گلی به آب دادی! چهقدر عجولی تو! و ...
اگر حتی یک جمله از اینها را هم روزی در زندگیمان شنیده باشیم، میتوانیم به راحتی با کلاه قرمزی همذات پنداری کنیم، کلاه قرمزی یکی از ما بود، میتوانم به جد بگویم که طهماسب و جبلی، تمام آنچه در خود و دیگران دیده بودند را گلچین کرده و در این پسرک ریختهاند، کلاه قرمزی موزائیکی از همهی ماست!
و ما بدون آنکه بدانیم، دلمان میخواهد همیشه، همانطور ساده و بیآلایش بماند، حتی اگر حالا کودکمان همقد کلاه قرمزیاست.
زهرا با هم رفتیم سینما آره ؟ با مدرسه ؟