برای علی
توان گفتن آن راز جاودانی نیست!
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!
پر از هراس و امیدم که هیچ حادثهای
شبیه آمدن عشق اتفاقی نیست
ز دست عشق به جز خیر برنمیآید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!
درختها به من آموختند، فاصلهای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه پرغبار من بنویس:
بدون عشق* جهان جای زندگانی نیست
فاضل نظری
این شعر را خاطرت هست؟! با چه وسواسی انتخابش کردم، و تو با آغوش باز پذیرفتی، حتی ذوق هم کردی، آن روز، حتی وقتی پشت تلفن، شعر را برایت میخواندم، برایم مسلم بود که لبخند ِ عریضی روی لبهایت است، خوشحال بودیم!
آدمهای زیادی در دنیا هستند که خاطرات خوشی دارند، و همواره حسرت آن روزهای خوششان را میخورند، من قلباً، با تمام وجودم معتقدم، من و تو، روزهای خوشی داشتیم که هیچکس، به صراحت میگویم، هیچکس جز من و تو، چنین خوشیهایی را تجربه نکرده! و بالاتر آنکه، من و تو حسرت نمیخوریم، برای آنچه که گذشته، اگرچه گاهی تندبادی میآید و ..... میرود!!!
عزیزکم تولدت مبارک
*تو!