زیر تیغ آفتاب
ساعت 1 ظهر، صندلی جلوی تاکسی نشسته بودم، راننده با هر سه نفری که پشت نشسته بودند سر کرایه تاکسی دعوا کرد، در تمام موارد هم حق با مسافر بود، حداقل 300 تومان بالاتر از کرایه حقیقی آن مسیر میگرفت، که چون زیاد در آن مسیر تردد میکنم، کرایه تکه به تکه آن مسیر را میدانم، نوبت من که شد، وقتی پیادهشدم، منتظر باقی پول شدم، به راننده گفتم که کرایه 1000 تومان نمیشود، دوباره شروع به داد زدن کرد، وسط حرفش پریدم، خیلی آرامتر از آنچه که از خودم انتظار داشتم با او حرف زدم!
-ببین آقا، الان هوا گرمه، شما هم خستهاید، این پول نوش جونت، من که نمیخوام تویه این هوا با شما بحث کنم، فقط این کرایه نیست!
دوباره شروع کرد به فریاد زدن، و من دوباره تکرار کردم: اشکالی نداره، نوش جونت! هوا گرمه، خستهاید! فقط این نیست کرایه، ولی بازم اشکالی نداره!
راننده مات به پول نگاه میکرد، من هم که رفتم، باز هم ایستاده بود، وقتی برگشتم و نگاهش کردم، هنوز داشت به پول در دستش نگاه میکرد!
راضی بودم از خودم! راضیم از خودم! :)
پیش ما هم بیا نترس دیوونه بیخطرم.