؟!
سرم به زندگی ِ خودم گرم نیست، سرم، گرم ِ خریدهای نزدیک عید نیست، فکرم هزار جا هست، که جاهایش، هیچکدامشان جور کردن پول خانه و نوشتن پروژه و هیچکدام از این دردها نیست!
من گشنگی نکشیدهام که عاشقی از سرم بپرد، من ِ نازپروردهی بیشعور، سراسر حماقتم!
قلبم مدام تیر میکشد، شدهام شبیه زنهای ِ در آستانهی چهل سالگی! پُر از سرگردانی و دلهره و قلب درد!
گم شدهام، سرگردانم، نمیدانم بین ِ این آدمها چه میکنم، دلتنگم، من رانده شده هستم، حتی از قلب.....
بغضم سنگینتر از ان است که بشکند و دلم، سختتر از آن شکسته که به همین راحتی بند بخورد!
دنبال دوایش نیستم، به وقتش که نمیدانم دقیقاً کی است، خوب میشود! فعلاً لال هستم، گاهی اراجیفی میگویم، از سر ِ همان شکم سیری! ولی ارزشی ندارد، فقط متهمم به بیخردی و بیخیالی و حماقت!
من تحقیر شدهام! غرورم شکسته، که مهم نیست، خیلی وقت است که دیگر مهم نیست و برایم هم مهم نیست که برای دیگران غرورشان مهمتر از جانشان است!
کسی باید باشد که بفهمد، نگفتههایم را شنیدهباشد، برایش شکستن غرور مهم نباشد، کسی باید باشد که قرار است بیاید!
کسی بود، کسی هست، یکنفر، دوستم داشت، دارد؟!
کسی،کسی،کسی....
کسی نیست، مثل همیشهی من، همیشهی این زهرا، من باز تنها هستم، قلبم عمیقتر از گذشته تیر میکشد! سردرگمم، نگران ِ گذر ِ زمانم، کسی نیست! کسی نیست!
من دلتنگم....
من ناز پروده ی دردانه ی احمق ..
اره من دلتنگم ..
کسی نیست ؟