11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۷ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۲۰

با مـُ ن‏اسبت

گفت من از اوناش نیستم که پام بلغزه، پرت شم .

گفت:در هرحال مراقب باش.

گفت هستم! قرارمون یه چی دیگه‏است!

گفت: گفتم که نگی نگفتم!

 

اهل داد زدن بود یا نبود، صدای ِ دادش و نمی‏شنید، فقط کلمات عینهو یه سیل که دیوار سد و خراب کرده باشه، روش می‏پاشید. حتی می‏تونست، تویه همین کلمات، همین کلمات که اینقدر بی‏رحمن، غرق بشه و تاب بخوره، مثل وقتی چرخ و فلک سوار می‏شد و اون تندتند می‏چرخوندش.

ترسید!

فکر کرد، با این حساب وقتی سکوت کنه، من تموم می‏شم، وقتی اخم کنه، من غمگین، وقتی کلماتش سیل بشن که دیوار ِ سد و شکستن من غرق می‏شم، نه مثل وقتی که انگار چرخ و فلک سوارم و اون تندتند می‏چرخوندم، مثل وقتی که یه وزنه بستی به پات و خودم و وسط یه عالم آب ِ وحشی ول کردی، تا شلاق بزنن به هرجایه بدنت که دوست دارن و اینقدر بکوبن به صورتت تا به جایه رد اشکات که بین اونهمه آب گم شده، کبود بشه، بعد تنهایه تنها فرو بری، تا بفهمی پات لغزیزده،برای همین تنهایی پاشده اومده نشسته رو‏به‏روت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۱/۲۷
زهرا صالحی‌نیا