سرزمین موعود ِ ما!شعاعی دارد به اندازهی....
برای تو! برای تکتک حروف نامت!
خط ِ فاصله:صاد!
گفت:هستی؟
گفتم:هستم!
آرام صدایم کرد: صبا!
_ جانم!
_ دیروز دفتر کلاس اولم و پیدا کردم!
_چه خوب!! بیار ببینمش!
_ صبا!
_ جانم!
_ صبا!
_ جانم!
_ صبا!
_ جانم!
_ صبا!
_ جانم امیرعلی؟!!
_ یه چیزی توش پیدا کردم که اصلاً یادم نبود!
_ چی؟
_ باید ببینیش!
نگاهش روی سنگ فرش پارک ثابت شد و تکیه داد به پشتی نیمکت!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
تکیه دادم به دیوار کنار تختم و دفتر امیرعلی را باز کردم،صدا پیچید:صبا!
_ جانم!
صبا!
_ جانم امیر علی؟!!
صفحه های اول فقط خط بود،خط های صاف،بعد مورب،بعد افقی،بعد هم شکلها،ولی همهی خطها پررنگ و محکم بود و روی صفحههای نازک جاانداختهبود.
چشمهایت را که میبستی و روی صفحهها دست میکشیدی،می توانستی بفهمی چه شکلی و چه نوع خطی نوشتهشده.
به آخرهای دفتر رسیدهبودم،با خط درشت،حرفها را نوشتهبود،صفحههای اول هر مشق خوب بود،ولی به صفحههای دوم و سوم که میرسید،مشخص بود که بیحوصله شده،بزرگ و بزرگتر مینوشت.
بعد رسید به صاد،صابون! پررنگ و محکم! جای بعضی صادها در دفتر سوراخ شده بود!
ص _ ص _ ص _ ص _ ص ...
همهی 40 صفحهی آخر دفتر 100 برگش،پر از صاد بود... _ ص _ ص _ ص _ ص _ ص _ ص ...
آخرین صفحه،روی آخرین خط،تنها کلمهای که با صاد نوشته بودفهمین بود:صبا _ صبا _ صبا _ صبا _ صبا _ صبا _ صبا ...
_جانم!