تافته ی جدا بافته!
به ما گفتند لیلی باشیم و در آن میان قرعه ی مجنون تر بودن را به نام من زدم! پس من شدم لیلی که مجنون باید می بود و چرخیدم کنار لیلی ها و خواستیم لیلی بودنمان را جایی میان افسانه ها و داستانهای گیتی رَج بزنیم و ببافیم و بالا برویم!
ولی حتی پیش از غوغا هم لیلی ها می ترسیدند فرششان را کج ببافم و من! کج بافتم!
ناز بود که بر سرانگشتانشان می ریخت و نور می بافتند و به تمام رجها رنگ صداقت می دادند و آرام آرام زمزمه می کردند!
ولی من بودم که مانند رشته ای ناموزون،رشته ای که هم رنگ کلافهای ِ دیگر نبود میان آنها فریاد می زدم و لیلی لیلی می گفتم!
و هیچ کدام آنها توان پاسخ دادن به من را نداشتند!
لیلی های او هر روز درخشان تر می شدند و دستانشان می بافت و می بافت و من!همان رج ابتدا ماندم و تنها گریستم!
میان فریاد های لیلی لیلیم غوطه ور بودم که مرا از میان لیلی های او بیرون کشیدند و نه میان بیابان ِ مجنون هایش که میان بیابان لیلی که قرعه ی مجنون تر شدن به نامش خورده رها کردند!
بیابان ِ من نه داره قالی ِ لیلیان را داشت و نه خار ِ بیابان مجنونان!
بیابان ِ من خاکی داغ داشت و خورشیدی که همیشه سوزان بود! و آسمان شبهایش یک دست فرش می شد،فرشی که پر از ماه و ستاره بود!
و سراب نداشت!هیچگاه! و آب بود!!قد ِ یک اقیانوس!و شیرین ِ شیرین !
و من فقط فریاد لیلی لیلی می زدم و او آسمانش فرش ماه و ستاره بود و بیابانش اقیانوس!
.
.
.
پینوشت نامه ی خیلی خیلی با ربط:نبودنم بسیار پر رنگ شده!این جمله ی معروف چیه؟! عذر تقصیر جهت تاخیر؟!!
و من بسیار دلتنگ آن زمانهایی هستم که همه بودیم و نظر گذاشتن مثل بازدید عید پس دادن اجباری نبود و .... یاد روزهای اوج بخیر!به هیچ کس جز خودم خرده نمی گیرم!
در هر حال،من برمیگردم!حتماً!