رُژ ٍ گونه!
شازده کوچولو نگاهش و از روی ِ صورت گل انداخته ی دخترک برداشت و به آسمون نگاه کرد،دخترک،کمی سرش و بالا آورد و سعی کرد به صورت شازده نگاه کنه،دستاش روی دامنش می لرزید.
شازده آروم گفت:فکر می کنی،اگه تو رو ببرم به سیاره ام،گلم حسودیش بشه؟!
دخترک سرش و کمی دیگه بالا آورد و به صورت شازده دقیق شد،چشمهای شازده رو به آسمون بود و دخترک بدون خجالت به صورت شازده دقیق شد!
ظریف و رنگ پریده بود،نه مثل چوپان ِ ده آفتاب سوخته بود،نه مثل باغبان و کشاورز تنومند و محکم!
یه شازده ی کوچولو بود!
_ چی فکر می کنی؟!
دخترک آروم گفت:بله؟
شازده سرش و پایین آورد و به دخترک نگاه کرد،دخترک دوباره گل انداخت.
_ فکر می کنی گلم حسودیش بشه؟!
_ مگه گلها حسودیشون می شه؟!
_ خوب هر گلی که اهلیش کنی حسودی هم می کنه!
_ اهلی؟! اهلی کردن یعنی چی؟!
_یعنی ایجاد علاقه کردن،تو اگه...
دخترک از روی زمین بلند شد و دامنش و تکوند،سرش و بلند کرد و زل زد تو چشمهای شازده.
_ بی خیال بابا شازده جون! مارو باش! اَنتر و مَنتر کی شدیم! بیـــــــــــشین تا اهلیت کنم! فِنچول!
با تشکر از آنتوان دوسنت اگزوپری بابت قرض دادن شازده ی نازنینش به زهرای ِ نامه های بی مقصد!و عذر خواهی فراوان بابت زمانه،هم از آنتوان هم از شازده ی نازنین!
پ.ن*:من یک دنیا حرف نگفته دارم،من پتانسیل ِ یک انفجار هسته ای را دارم!راکتورها را آتش کنید!
*:پیوست نامه.