۱۴ مرداد ۸۸ ، ۱۵:۵۲
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته!!!!!
خیلی می خواستش،می یومد پیش خودم سیاووش گوش می کرد،هی ناله می زد:تا که یک روز تو رسیدی...
تمام مغازه رو پر کرده بود از نقاشی چشم و ابروی ِ دختره! به مولا قسم گفتیم طرف نفله می شه!
نه گوش کن،اون نه! تو پاشو با سند بیا!بهت می گم! گوش کن حالا! با یه ضرب و زوری عقدشون کردیم!آره همین پریروز بود دیگه،دعوتت نکرد؟! ای ناکس!حالا تو بردار بیا!من خودم بعداً بهش می گم!
نه بابا کار ِ خودشه!آخه آرایشگره تِر زده تو ابروهای دختره،همه رو با تیغ زده رفته!
ببین داداش پس حالا که داری میاری دو تا سند بیار،این دختره رو هم آزاد کنیم،آره بابا،دیشب ریختن شاهین و با این دختر ِ گرفتن! آره زنشم تازه الان رسید! نه بابا هنو ابروهاش داغونه!
۸۸/۰۵/۱۴