هر چه قدر هم آرام آرام بتراشی,روزی تمام می شود!...
یه روزی قرار بود برسه که همه مون بریم،ولی قرار نبود این روز اینقدر زود برسه!
.
.
.
خوشی زیر دلم زده یا نزده! نمی دونم! ولی فکر کنم،یا دلم تنگه یا گرفته،که در هر دو حالت خیلی بده،باور کن!
.
.
.
دلتنگی دست خود آدم نیست،گاهی می یاد! مثلا وقتی داری lost نگاه می کنی،می بینی وسط فیلم،همین جور بی خودی دلت گرفته!
.
.
.
آره،باشه،من نمی تونم دنیا رو وایسونم،نمی تونم همه ی اونایی که دوستشون دارم و همیشه پیش خودم نگه دارم،آره حق دارن همه شون،این وسط انگار فقط من حق ندارم!
ببین!!!تقصیر من نیست که از رسم این دنیا شاکیم،تقصیر این دنیاست که هی من و شاکی می کنه!
.
.
.
کم کم تراشیدن مداد رنگی های نو،ترس از تمام شدن آن همه رنگ زیبا،ولی هرچه می کردم،هر چه قدر هم "نوک گنجشکی" می تراشیدم،باز هم تمام می شد،شاید آنهمه ترس و دلهره بی دلیل بود،چون مغازه ها پر از مداد رنگی بود.
مدادهای جعبه ی مدادرنگی من یکی یکی در حال کوچک شدن و تمام شدن هستند،تمام می شوند و در جایی دیگر شروع می شوند،دلم برایشان تنگ شده و می شود،روی جای خالیشان در جعبه ی مدادرنگی هایم دست می کشم،یک عمر تک تک لحظه هایم را با آنها رنگ زدم،امروز بدون تمام این رنگها من می مانم و................
.
.
.
نه،نه...اَنگ عاشقی به من نچسبون! چپ چپ هم نگاه نکن،باور کن"الان عاشقی یه جور اَنگه! "جدی می گم!
.
.
.
گوش کن! دلم تنگ شده واسه معجزه هات،یه دونه کوچولو،فقط یه دونه!
یا علی