11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

این روزها دلم تنگ می شود برای همه ی آنهایی که "تمام شد" ند.روزگار است! چه اینجا در این مجاز آباد و چه در حقیقت آباد خودمان روزی همه مان "تمام می شویم".

.

.

.

.

.

 

مبهوت

"تو بلند شدی،خودت را تکاندی،دستت را به کمرت زدی و آن یکی را سایبان چشمانت کردی،چشم دوختی به آسمان و من خیره شدم به تو و بادبادکها...

بادبادکها کنار صورتت بازی می کردند،شیطنت می کردند،می رقصیدند و من محو تماشا بودم.

سمت من برگشتی ،به چشمانم خیره شدی و دستت را به سمتم دراز کردی.بادبادکها انگار تو را آغوش گرفته بودند،بی صدا می رقصیدند،تو جدی به من نگاه می کردی،من آرام خندیدم،به آن همه غوغا و شیطنت ،تو اخم کردی و دستت را جلو تر آوردی،من  محو تماشای تو و بادبادکها شدم...."

...........................

....................................................................................این قصه سر دراز دارد......

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۲/۰۸
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی