دل به تو دادم/دادی بر بادم/با یادت شادم!..."چه پر ادعاست این "من" در رسم عاشقی"
نمی دانم گلایه کردم یا نکردم! ولی فهمید که حسودیم شده! حق داشتم خوب!
نه! نداشتم،حق همیشه با او بود،ولی .... خیلی حسودیم شده بود! اینقدر که بهش گفتم:دیگه دوسم نداری؟!
.
.
.
هیچ وقت اینقدر حسود نبودم! اصلا هیچ وقت حسود نبودم! ولی من هم "آدم" بودم! با همان ذاتی که مخصوص آدمهاست،با همان حسادتهای مخصوص آدمها! حالا تو بگو هر چه قدر هم که عاشق،ولی آدمم!
.
.
.
فقط نگاهم می کرد،با همان لبخند،با همان چشمانی که هیچگاه ندیدمشان و من .... برایش از حسادتهایم گفتم یا نگفتم،نمی دانم.......خودش فهمید!
دلم شکسته بود،دلم از همه ی محبتهای گاه و بی گاهش به دیگران شکسته بود،یاد بی مهری هایش آزارم می داد .....آرام گفتم:پس من چی؟!
بغض کردم!
.
.
.
.
.
.
خُلِقَ الْاِ نْسَانُ مِنْ عَجَل ٍ سَاُ ریکُمْ ایَاتی فَلَا تَسْتَعْجِلُن ِ 37
انبیاء
آدمی در خلقت و طبیعت بسیار شتابکار است ای مردم ما آیات (قدرت و حکمت بالغه) خود را بزودی به شما می نمایانیم تعجیل مدارید(که هر کاری را وقت معینی است)
نه اینکه فکر کنی من چون "من" بودم گفت،نه! قبلا گفته بود و من نشنیده بودم،نه فقط به من! به همه ی آنهایی که ذات آدمی داشتند گفته بود،مثل روزهایی که حقیر می شدم و امید می بستم به همان ذاتهای آدمی و او فقط محزون لبخند می زد و.....
الیس الله بکاف عبده
.
.
.
لبخند که می زند،دلم هوایی می شود،گاهی فکر می کنم،نم اشک هم گوشه ی چشمانش می نشیند؟!
.
.
.
گاهی آدمیتم بر عاشقیتم می چربد و من!!!! نمی دانم زمین می خورم یا بالا می بروم،گاهی هم بلعکس و آن زمان هم نمی دانم بالا می روم یا زمین می خورم،ولی تو که دلداریم می دهی،آرام می گیرم .....
شاید آرام زمزمه می کنی:تقصیر تو نیست،آدمی،آدم.....
آن وقت من می مانم و سرخی شرم گونه هایم و دلی که "غنچ" می رود برای لبخندت