Game
خواب می دیدم که دیدمت دوباره،به رویت خندیدم و تو هم مهربان تر از همیشه خندیدی!(همیشه نه،اولین بار بود که آنطور مهربان در چشمانم می خندیدی)
تو نشسته بودی و بندهای کفشت را می بستی،من روبه رویت ایستادم،خواستم شروع کنم به حرف،تو دوباره خندیدی،صدایی من را راهنمایی می کرد و می گفت که چه کار کنم،بعد هم صدا گفت:الان شروع می کند با تو به حرف زدن،الان به تو می گوید....
خواستم شروع کنم،چشمم که به چشمانت افتاد شروع کردیم به خندیدن...
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــات
تمام شد،همه بازی بود،تو بازیگر بودی،من نقش خودم را بازی می کردم تو هم نقش او را،من ترسیدم،من ناله زدم....
_این که بازی نبود!!! خودم بودم! تو بودی؟!تو که بازی نمی کردی،اصلاً تو نبودی،تو بازیگر بودی،نه! این که درست نیست! چرا می خندی؟!....شما اصلاً کی هستید؟ آقای بازیگر؟! نه،صبر کنید،جمع نکنید!!! یعنی چی تمام شد؟! مگه الکیه؟مگه فیلمه؟خوب من که بازیگر نیستم،من اصلاً بازی نمی کردم!! صبر کنید!! من واقعا عاشق شده ام!